همانطور كه همه ميدانيم و شنيده ايم يكى از القاب پيامبر اسلام، ابوالقاسم ميباشد. در مورد علت نامگذارى ايشان روايتهاى مختلف و متناقض زيادى وجود دارد كه پى بردن به دليل اصلى اين نامگذارى را مشكل ميكند.
روحانيون شيعه طبق معمول دست به خرافات و داستانسرائى هاى مضحكى زده اند كه نمونه اى از آن را خدمتتان مى نويسم و در ادامه نيز دليل اصلى اين نامگذارى را خدمتتان عرض خواهم كرد.
در ميان قاطبه مسلمانان اين اعتقاد وجود دارد كه محمد داراى پسرى بوده به نام قاسم و به اين دليل ايشان را ابولقاسم صدا ميزده اند كه معنايش ميشود پدر قاسم.
برخى از كتب اهل سنت تولد اين فرزند پسر را از خديجه ميدانند ولى نه از تاريخ تولد او و نه از چگونگى آن هيچ سندى ارائه نميدهند و همانطور كه عرض كردم روايات بسيار متناقض و نامشخص زيادى در اينمورد وجود دارد كه سر نخ اصلى را به ما نميدهد.
اما روايات روحانيون شيعه در اينمورد هم در نوع خود مضحك است و هم شبيه افسانه هاست.(مانند اعتقادشان به امام زمان)
آنها ميگويند چون محمد سرپرستى على پس از مرگ ابوطالب را برعهده داشته است، عملا نقش پدر او را به عهده داشته است. تا اينجاى روايات روحانيون شيعه، چيزى خاصى براى فهم موضوع به ما نميدهد.
در ادامه ميگويند: چون على در روز قيامت تقسيم كننده مردم به بهشت و جهنم است به او لقب قاسم داده شده(قاسم در زبان عربى يعنى تقسيم كننده)، و همانطور كه قبلا گفتيم بدليل سرپرستى محمد از على و ايفاى نقش پدرى، او را ابوالقاسم خطاب ميكردند.
اين روحانيون كلا الله را به كنارى زده اند و داستان روز قيامت را با اين داستان كودكانه به سخره گرفته اند.
زيرا در تمامى اديان ابراهيمى اين خداست كه تعيين كننده سرنوشت افراد در روز قيامت است نه يكى از خلفا و جانشينان پيامبرش.
بگذريم از اينكه روحانيون شيعه اگر در احاديث و رواياتشان دست به دامن خرافات و چرنديات نشوند، اموراتشان نميگذرد.
قبل از رفتن بر سر توضيح دليل اين نامگذارى روايات روحانيون شيعه را خدمتتان مينويسم:
روايت اول:
حدثنا محمد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقاني رضي الله عنه قال : حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد الكوفي قال : حدثنا علي بن الحسن بن علي بن فضال , عن ابيه , قال :
سألت أبا الحسن عليه السلام , فقلت له : لم كني النبي ( ص ) بأبي القاسم ؟ فقال لأنه كان له ابن يقال له قاسم , فكني به قال : فقلت له يا بن رسول الله فهل تراني أهلا للزيادة فقال : نعم أما علمت ان رسول الله ( ص ) قال : أنا و علي أبوا هذه الأمة ؟ قلت بلى , قال : أما علمت إن رسول الله ( ص ) أب لجميع أمته و علي عليه السلام منهم قلت : بلى , قال : أما علمت أن عليا عليه السلام قاسم الجنة و النار قلت : بلى , قال فقيل له أبو القاسم , لأنه أبو قسيم الجنة و النار , فقلت له : و ما معنى ذلك ؟ قال : ان شفقة النبي على امته شفقة الآباء على الأولاد , و أفضل أمته علي عليه السلام و من بعده شفقة علي عليه السلام عليهم كشفقته لأنه وصيه و خليفته و الامام بعده , فلذلك قال : أنا و علي أبوا هذه الامة , و صعد النبي ( ص ) المنبر فقال من ترك دينا أو ضياعا فعليً واليً , و من ترك مالا فلورثته فصار بذلك أولى بهم من آبائهم و أمهاتهم و أولى بهم منهم بانفسهم , و كذلك أمير المؤمنين عليه السلام بعده جرى ذلك له مثل ما جرى لرسول الله صلى الله عليه و آله .
ترجمه روایت اول:
از امام رضا سوال شد : چرا رسول الله کنیه اش ابوالقاسم شد ؟ امام رضا جواب داد : چون فرزندی به اسم قاسم داشت بدین جهت او را ابوالقاسم می گفتند. راوی می گوید: ای رسول خدا آیا بیشتر بهم توضیحی میدی؟ امام رضا گفتش بله ، آیا می دانی رسول الله گفت من و علی پدران این امتیم؟ گفتم : بله ، امام در ادامه گفت ایا می دانی پیامبر پدر تمام امت و علی نیز از ایشان است ، گفتم : آری ، امام گفت : آیا می دانی علی تقسیم کننده بهشت و دوزخ است ؟ گفتم : آری ، امام گفت : از این رو به او ابوالقاسم گفته می شود چون پدر تقسیم کننده بهشت و جهنم است. به او گفتم معنای آن چیست ؟ امام گفت : مهر و شفقت پیغمبر نسبت به امتش ، ماننذ شفقت و مهربانی پدران نسبت به فرزنذان است و بهترین این امت علی است و پس از پیامبر شفقت علی مانند مهر و شفقت پیامبر است زیرا او وصی و خلیفه و امام پس از اوست. پس برای این بود که گفت : من و علی پدران این امتیم و پیامبر به منبر رفت و گفت : هر کس قرضی یا عیالی پس از خود باقی بگذارد ، قرضش را باید ادا و عیالش را نیز من باید نفقه دهم و هرکس که مالی و ثروتی باقی گذارد از آن وراث او خواهد بود و ازین جهت که پیامبر اولی بود به مومنین از پدرات و مادرانشان و همچنین از خودشان به خودشان و از علی بن ابی طالب همین طور پس از پیامبر این اولویت جریان داشت.
روايت دوم:
حدثنا تميم بن عبد الله بن تميم القرشي , قال : حدثني أبي , عن أحمد بن علي الأنصاري , عن أبي الصلت الهروي , قال :
قال المأمون يوما للرضا عليه السلام : يا أبا الحسن أخبرني عن جدك أمير المؤمنين بأي وجه هو قسيم الجنة و النار و بأي معنى فقد كثر فكري في ذلك ؟ فقال له الرضا عليه السلام : يا أمير المؤمنين ألم ترو , عن أبيك , عن آبائه , عن عبدالله بن عباس أنه قال : سمعت رسول الله (ص) يقول : حب علي ايمان و بغضه كفر ؟ فقال : بلى , فقال الرضا عليه السلام : فقسمة الجنة و النار اذا كانت على حبه و بغضه فهو قسيم الجنه و النار , فقال المأمون : لا أبقاني الله بعدك يا أبا الحسن أشهد أنك وارث علم رسول الله (ص) , قال أبو الصلت الهروي : فلما أنصرف الرضا عليه السلام إلى منزله أتيته , فقلت له : يا بن رسول الله (ص) ما أحسن ما أجبت به أمير المؤمنين ؟ فقال الرضا عليه السلام : يا أبا الصلت انما كلمته من حيث هو , و لقد سمعت أبي يحدث , عن آبائه عن علي عليه السلام انه قال : قال رسول الله ( ص) : يا علي أنت قسيم الجنه يوم القيامه , تقول للنار : هذا لي و هذا لك
ترجمه روايت دوم:
از ابو الصّلت هروى روايت شده كه مأمون الرّشيد روزى به امام رضا گفت: يا ابا الحسن! بمن بگو چرا جدّت امير المؤمنين قسمت كننده بهشت و دوزخ گرديد، و اين به چه معنى است و چگونه اثبات مى شود، و من زياد در اين باره فكر كرده ام؟
امام رضا بهش گفت: اى امير مسلمين آيا از پدرت از اجدادت از عبد اللَّه بن عبّاس روايت نكرده اند كه گفت: از رسول خدا شنيدم می گفت : دوستى علىّ ايمان است و دشمنى با او كفر؟ مأمون گفت: آرى، امام گفت : هر گاه دوستى او موجب بهشت است و دشمنى او جهنّم، پس در اين صورت او قسمت كننده بهشت و دوزخ خواهد بود، مأمون گفت: خداوند مرا پس از تو زنده نگذارد اى ابو الحسن! تصديق ميكنم كه براستى تو وارث علم پيامبر خدائى
ابو الصّلت گفت : چون امام رضا به منزل بازگشت من به خدمتش رسيدم و عرض کردم: يا ابن رسول اللَّه چه نيكو مسأله امير را پاسخ گفتى، امام گفت : من از همان طريق كه او آن را حجّت ميدانست با او سخن گفتم و از پدرم شنيدم از پدرانش روايت می كرد از جدّم امير مؤمنان كه از رسول خدا نقل كرده كه گفت : يا علىّ! توئى قسمت کننده بهشت و دوزخ در روز قيامت، به آتش فرمان دهى كه اين فرد از مناست (از او در گذر) و اين فرد از تو است (او را بگير).
منبع: عيون أخبار الرضا نوشته شيخ صدوق ج ٢ ص ٩١ – ٩٢
حال ببينيم حقيقت چيست و چرا به ايشان لقب ابوالقاسم داده بودند.
همانطور كه خوانده ايد و ميدانيد يكى از راه هاى پردرآمد نومسلمانان و مهاجرينى كه از مكه به مدينه مهاجرت كرده بودند حمله به كاروانها و تصاحب غنايم آنها بود كه هربار به بهانه اى اينكار انجام ميشد و همچنين غنائمى كه از راه تعدى و تجاوز به قبائل اطراف مدينه، منجمله قبايل يهودى ساكن آنجا كه از نظر ثروت و درآمد در درجه اى بالاتر از باقى ساكنين مدينه قرار داشتند، منبع درآمد پرسودى براى اين مهاجرين بيكار و بى بضاعت محسوب ميشد.
معمولا مسلمانان به كاروانهايى بيشتر حمله ميكردند كه افراد مسلح در ميان كاروانيان نباشد و براحتى بتوانند حاصل زحمت تجار را به چنگ بياورند و در اين را تلفات هم ندهند، كما اينكه در آيه ٧ از سوره انفال به وضوح به اين موضوع اشاره شده است.
ترجمه آيه ٧ سوره انفال:
و به یاد آرید هنگامی را که خداوند به شما وعده داد که یکی از دو گروه [کاروان تجاری قریش، یا لشکر مسلح آنها] نصیب شما خواهد بود و شما دوست می داشتید که کاروان (غیر مسلح) برای شما باشد (و بر آن پیروز شوید) ….
از اين آيه دو موضوع را ميتوان استخراج كرد:
اول اينكه حمله به كاروانها از سوى مسلمانان انجام شده و بر خلاف ادعاى مسلمانان دفاعى نبوده است
و دوم اينكه حمله به كاروانهاى تجارى غير مسلح هدفش تنها به دست آوردن غنائم بوده كه در اصطلاح به آن راهزنى ميگويند
ما قصد نداريم در اين مقاله وارد بحث جنگهاى مسلمانان صدر اسلام شويم ولى ذكر اين مسئله براى اين بود كه فقط بدانيم قصد از اين گونه جنگها فقط راهزنى بوده و ادعاى قبلى خود را در اينباره اثبات كنيم.
حال براى باز كردن بيشتر موضوع سرى ميزنيم به قديمى ترين كتاب تاريخ مسلمانان يعنى كتاب سيرة الرسول يا همان سيره كه توسط ابن اسحاق همدانى و حدود ١٥٠ سال پس از وفات محمد نوشته شده است.
ابن اسحاق در مورد غنايم حاصله از اين راهزنيها و در پايان قصه هر يك از آنها مينويسد:
غنايم بدست آمده فقط توسط شخص پيامبر اسلام بين مسلمانان تقسيم مى شد و كسى ديگرى اجازه اينكار را نداشت. ايشان ابتدا يك پنجم غنايم كه سهم خدا و پيامبرش بود را كنار ميگذاشت و باقى مانده را بين مسلمانان تقسيم ميكرد.
در آيه ٤١ از سوره انفال اين مسئله به وضوح مطرح شده است.
ترجمه آيه: بدانيد كه هر غنيمتى بدست آوريد يك پنجم آن سهم خدا و پيامبر و خويشاوندان اوست …
نكته جالبى كه اينجاست اين است كه: هيچ خدائى در ظاهر در كار نبوده و كسى نيز او را نميديده است تنها محمد ادعاى ارتباط با او را كرده است و سهم اين خداى ناديده را نيز ايشان برميداشته كه به او بدهد …
با توجه به ادعاى ابن اسحاق، تنها شخصى كه مسئول تقسيم غنايم بوده است خود پيامبر اسلام بوده كه غنايم را تقسيم ميكرده و اطلاق نام قاسم يا ابوالقاسم به وى تنها به دليل تقسيم غنايم حاصله از راهزنيها بوده است.
در زبان محاوره عرب كسى را كه مسئول كارى است يا كارى را بر عهده دارد را لقب ‘ابو’ همان فعاليت را به او ميدهند.
مثال: به ماهى فروش يا كسى كه در ارتباط با ماهى فعاليت ميكند سماك يا ابوالسمك ميگويند
به كسى كه در امورات آهن فعال است ابوالحديد و الاخ …
اين القاب در ميان اعراب فراوان است و پيامبر اسلام بدليل اينكه مسئول تقسيم غنايم بوده را قاسم(تقسيم كننده) يا ابوالقاسم(مسئول تقسيم) خطاب ميكرده اند.
ما در ابتدا احاديث شيعه را در اينمورد بررسى كرديم، حال سرى هم به كتب اهل سنت ميدنيم كه ببينيم آنها در اينمورد چه ميگويند و آيا ادعاى ما را تاييد ميكنند يا خير!
در كتاب عمدة القارى كه شرحى است بر احاديث كتاب صحيح بخارى كه مهمترين و معتبرترين كتاب حديث اهل سنت ميباشد، در صفحه ٣٨ بابى وجود دارد به نام: فإن لله خمسه و للرسول يعنى الرسول قسم ذلك
ترجمه اين جمله ميشود: خمس براى خدا و رسولش است يعنى رسول آنرا تقسيم كرده است
در ابتداى اين باب از زبان پيامبر اسلام نوشته است: انما انا قاسم و خازن و الله يعطى
كه ترجمه آن چنين است: براستى كه من قاسم(تقسيم كننده) و انبار كننده هستم و خدا دهنده
اما در صفحات بعد اين كتاب رواياتى وجود دارد كه در اينجا دو روايت از ميان آنها كه صحت آنها تاييد شده را نيز خدمت شما ارائه ميكنم.
روايت اول:
ولد لرجل منا غلام فسماه محمدا فقال له قومه لا ندعك تسمي باسم رسول الله صلى الله عليه وسلم فانطلق بابنه حامله على ظهره فأتى به النبي صلى الله عليه وسلم فقال يا رسول الله ولد لي غلام فسميته محمدا فقال لي قومي لا ندعك تمسي باسم رسول الله صلى الله عليه وسلم فقال رسول الله صلى الله عليه وسلم تسموا باسمي ولا تكتنوا بكنيتي فإنما أنا قاسم أقسم بينكم
ترجمه: راوى ميگويد: يكى از مردان ما پسرى برايش بدنيا آمد كه نامش را محمد گذاشت، خويشانش به او گفتند: به تو اجازه نميدهيم نام پيامبر را بر فرزندت بگذارى. مرد نيز فرزندش را بر روى دوشش گذاشت و به سوى پيامبر اسلام رفت. قصه را برايش تعريف كرد و از او نظرش را خواست. پيامبر اسلام گفت: فرزندانتان را به نام من نامگذارى كنيد ولى كنيه مرا بر فرزندانتان نگذاريد زيرا تنها من قاسم هستم و در بينتان تقسيم ميكنم.
اين حديث از راويان مختلف و به همين منوال در كتب معتبر اهل سنت آمده است و در تمامى اين احاديث راوى جابر ابن عبدالله است كه نزد شيعيان نيز داراى اعتبار بالائى است.
حال به روايت دوم ميپردازيم.
روايت دوم:
ولد لرجل منا من الأنصار غلام ، فأراد أن يسميه محمدا – قال شعبة في حديث منصور : إن الأنصاري قال : حملته على عنقي ، فأتيت به النبي صلى الله عليه وسلم . وفي حديث سليمان : ولد له غلام فأراد أن يسميه محمدا – قال : سموا باسمي ولا تكنوا بكنيتي ، فإني إنما جعلت قاسما أقسم بينكم . وقال حصين : بعثت قاسما أقسم بينكم . وقال عمرو : أخبرنا شعبة عن قتادة قال : سمعت سالما عن جابر : أراد أن يسميه القاسم فقال النبي صلى الله عليه وسلم : تسموا باسمي ، ولا تكنوا بكنيتي فإنما انا قاسم اقسم بينكم
الراوي: جابر بن عبدالله المحدث: البخاري – المصدر: الجامع الصحيح – الصفحة أو الرقم: ٣١١٤
خلاصة الدرجة: [صحيح]
خلاصة الدرجة: [صحيح]
ترجمه: باز هم همان روايت قبلى است كه در اين روايت از راويان مختلف نام برده كه همه داستان به همان منوال تعريف كرده اند و بعضى نيز نام فرزند شخص را قاسم گفته اند…
و در زير آن نيز صحت روايت را تاييد كرده است.
همانطور كه قبلا اشاره كردم در اين قسمت از كتاب عمدة القارى روايات مختلفى در اينمورد هست كه همه آنها به اين موضوع تاكيد دارند كه پيامبر اسلام حتى اجازه نميداده است كسى نام فرزندش را قاسم بگذارد زيرا اين لقب را فقط برازنده خود ميدانسته بدليل اينكه تنها شخصى كه اجازه تقسيم غنايم و داشتن لقب ابوالقاسم را داشته خود ايشان بوده است.
پس متوجه شديم كه اين لقب به ايشان داده نشده است بدليل اينكه ايشان فرزندى به اين نام داشته زيرا اصولا ايشان داراى فرزند نبود و حتى قادر به توليد فرزند نبود و با توجه به اشاره سوره كوثر به اين مسئله و لقب ابتر(عقيم- مقطوع النسل) كه قريشيان به وى داده بودند كه حتما در يك مقاله ديگر اين موضوع را خواهم شكافت.
حال برگرديم بر سر ادعاى مضحك شيعيان و بت سازى از على! من هرچه كتابهاى معتبر تاريخى مسلمانان چه از تشيع و چه از اهل سنت را ورق زده و جستجو كردم، در هيچ جا نديدم كه على خود را فرزند محمد خطاب كرده باشد و يا محمد خود را پدر على!
بازهم در جستجوهاى فراوان در هيچ جا نديدم كه على را تقسيم كننده بهشت و جهنم معرفى كرده باشند و يا اينكه كسى على را قاسم خطاب كرده باشد. اين از شاهكارهاى افسانه سرائى روحانيون شيعه است كه با تحريف تاريخ و با سانسور منابع تاريخى و اضافه كردن خزعبلات خود و دادن آنها به خورد مردم نااگاه، بت هاى رنگارنگ و طلا اندودشان را براى پر كردن جيبهاى گشادشان، مقدس جلوه ميدهند.
اسلامگرايان و روحانيون فاسد و ياوه گو، يادشان بماند و اين را در گوشهايشان فرو كنند كه در اين زمانه و با پيشرفت علم و آگاهى بشر و همچنين وسائل ارتباطى آسان و در سطح جهانى، كسانى پيدا شده اند كه تنها با قلم هايشان براحتى ميتوانند تمام رشته هاى ١٢٠٠ ساله شان را پنبه كرده و با افشاى دروغهايشان آنها را در ميان مردم و خصوصا جوانان روسياه كنند كما اينكه صاحب اين قلم تاكنون در اين راه بسيار بيش از آنچه خودش فكرش را ميكرد، موفق بوده است.