در بعضي از آيات قرآن سؤالات عجيبى مطرح شده است كه خواننده به وضوح اثبات ميكند قران زمينى و توسط انسان تدوين شده و دانش اين انسان فراتر از دانش انسانهاى عصر خود نبوده !
به چند نمونه از آنها اشاره ميكنيم:
۱. مشركان عقيده داشتند كه فرشتگان، زن هستند. قرآن از اين موضوع شگفت زده شده و در آيه ۱۹ سوره زخرف ميپرسد:
و فرشتگان را كه بندگان خدايند، زن پنداشتند. آيا به هنگام خلقتشان آنجا حاضر بودهاند؟ …
اين پرسش، در آيه ۱۵۰ سوره احزاب نيز عيناً مطرح شده است:
آيا (زماني كه) ما فرشتگان را آفريديم، آنها ـ يعني مشركان ـ شاهد بودند؟
سؤال مطرح شده در اين آيات، نامعقول و غير منطقى و مبتنى بر يك پيش فرض نادرست است. گويى شرط لازم براى دانستن اينكه فرشتگان چگونه موجوداتى هستند، اين است كه در هنگام آفرينش آنها توسط خدا، حاضر و شاهد ماجرا بوده باشيم!
مشركان در پاسخ به سؤال قرآن ميتوانند بگويند كه ما در آن زمان وجود نداشتيم و شاهد نحوه آفرينش فرشتگان نبوديم، ولى بنا به دلايل و شواهد ديگرى معتقديم كه آنها دخترند. اگر قرآن به جاى طرح اين سؤال تذكر ميداد كه فرشتگان موجوداتى مجرد و غيرمادياند و بنابراين جنسيت (مذكر و مؤنث بودن) در مورد آنها بى معنى است، شايد كمى معقول تر مينمود.
۲. آية ۳ سورة ملك، پرسش سختی را مطرح ميكند:
… در آفرينش خداي رحمن هيچ نابساماني (و بينظمي) نميبينى. باز بنگر، آيا (در نظام آفرينش [خلل] و نقصاني) ميبيني؟
مؤمنان براي پاسخ دادن به سؤال آيه مشكلى ندارند، زيرا تصميم خود را از پيش گرفتهاند. آنها خيلى راحت به اين سؤال پاسخ منفى ميدهند و ميگويند: ما هر چه نگاه ميكنيم، هيچ عيب و نقص و بى نظمى اى در نظام عالم نمى بينيم!
اما ملحدان نميتوانند به اينگونه سؤالات، شتابزده پاسخ دهند. از نظر آنها ابتدا بايد بعضى ابهامات رفع شود كه به چند مورد از آنها اشاره ميكنيم:
الف) معناى دقيق و ابطالپذير «خلل و نقصان» در اين سؤال چيست؟
كسي كه مدعى است در نظام آفرينش هيچگونه عيب و نقص و نابسامانى اى وجود ندارد و براى تحكيم مدعاى خود از مخاطب ميخواهد كه چشمهايش را باز كند و به پديده هاى جهان هستى بنگرد و در صورت مشاهده هر گونه خلل و نابسامانى، آن را گزارش دهد، ابتدا بايد تعريفى دقيق و روشن از مفهوم «خلل و نابسامانى در نظام آفرينش» ارائه دهد و مشخص كند كه در صورت مشاهده كدام حالت و يا وقوع كدام حادثه از مدعاي خود دست ميكشد و به وجود نقص و نابسامانى در نظام آفرينش اعتراف ميكند. قرآن نگفته است كه منظورش از «فطور » (خلل، شكاف، نقصان و … ) چيست. بنابراين در سؤال آيه از مفهومى به غايت مبهم و نامشخص استفاده شده و اين اشكالى است عظيم.
ب) با كدام ابزار و معيار معتبري ميتوانيم پديدههاو جهان هستى و روابط بين آنها را مورد مطالعه قرار دهيم تا ببينيم كه آيا در نظام آفرينش، خلل و نقصانى وجود دارد يا نه؟
از ديدگاه مؤمنان براى شناخت حقايق جهان دو راه وجود دارد: عقل و وحى.
لكن مخاطب اصلي سؤال مطرح شده در اين آيه ملحدانند، نه مؤمنان.
و ملحدان نيز به ابزارى جز عقل و علم و دانش بشرى قائل نيستند و البته مؤمنان نيز پذيرفتهاند كه اگر بخواهيم با ابزار وحى به اين سؤال جواب دهيم، دچار دور و مصادره به مطلوب ميشويم!
پس تنها ابزار ما براى تحقيق در مورد نظام آفرينش ـ جهت يافتن پاسخ سؤال آيه ـ همان عقل و علم و دانش بشرى است. اما عقل بشر، جايزالخطا و علم و دانش او ناقص، محدود و خطا آلود است و اينجاست كه مشكل بزرگى رخ مينمايد. توضيح اينكه از دو حال خارج نيست:
۱. فرض كنيد ما پس از مطالعه در نظام آفرينش به اين نتيجه برسيم كه نابسامانيها و شكافهايى در اين نظام وجود دارد. آيا با نشان دادن اين موارد، پيروان قرآن از مدعاى خود دست ميكشند؟
هرگز!
آنها ـ اگر خيلى ليبرال منش باشند و حكم ارتداد ما را صادر نكنند ـ ابتدا سعى فراوان مى كنند تا نشان دهند كه آن موارد، مصداق خلل و نقصان در نظام آفرينش نيستند، اما اگر از عهده توجيه آنها برنيايند، خواهند گفت كه جايزالخطا بودن عقل و نقص علم و دانش بشرى باعث چنين قضاوتى شده است و نبايد شتابزده قضاوت كرد. پيشرفت علم و دانش در آينده، ثابت خواهد كرد كه موارد مذكور، واقعاً مصداق خلل و نقصان نبودهاند!
۲. اكنون فرض كنيد كه ما پس از مطالعة فراوان در نظام آفرينش به هيچ موردى از عيب و نقص و بى نظمى برنخورديم. آيا در چنين حالتى مدعاى قرآن ـ مبني بر عدم وجود خلل و نقصان در نظام آفرينش ـ ثابت ميىشود؟
پاسخ به دو دليل منفى است:
۱ـ۲. نيافتن، دليل بر نبودن نيست. زيرا ما هيچگاه نميتوانيم تمام پديدههاى عالم هستي و روابط پيچيده بين آنها را مورد مطالعه و بررسى قرار دهيم و با مطالعه تعداد محدودى از پديدهها نيز نميتوانيم حكم كنيم كه در كل نظام هستى ـ با ميلياردها پديده مرموز و پيدا و پنهان ـ هيچ خلل و نقصانى وجود ندارد. به عبارت ديگر استقراء كامل از توان بشر بيرون است و استقراء ناقص نيز به نتيجهاى قطعى نميرسد.
۲ـ۲. ممكن است خطاى عقل و نقص علم و دانش ما موجب شود كه وجود عيب و نقص در پديدهاى را ـ كه به گمان خود مورد مطالعة دقيق قرار دادهايم ـ نبينيم.
بنابراين سؤال مطرح شده در آيه، اولاً مبهم است (چون در متن آن، مفهوم مبهم و تعريف ناشده «خلل و نقصان در نظام آفرينش» بكار رفته) و ثانياً لغو و بيهوده است، زيرا بشر جايز الخطا با علم و دانش محدود خود نميتواند پاسخى قطعى و يقينى به اين سؤال بدهد و پاسخ ظنى نيز دردى را دوا نميكند و نميتواند مبناي ايمان (و يا حتى عدم ايمان) شود.
۳ . مشركان معتقد بودند كه خدا فرزند دارد. بعضى عيسى مسيح را پسر خدا ميدانستند، عدهاى ديگر، فرشتگان را دختران خدا مى پنداشتند و يهوديان نيز ـ آنطور كه قرآن نقل ميكند ـ عزير را پسر خدا و … در برابر همه اين ادعاها قرآن در آيه ۱۰۱ سوره انعام با شگفتى ميپرسد:
… چگونه ممكن است (خدا) فرزندى داشته باشد، حال آنكه همسرى نداشته؟ …
دو پيش فرض، مبناى اين سؤال واقع شدهاند:
الف) فقط در يك حالت ميتوان x را فرزند y دانست و آن اينكه y همسرى داشته و x نتيجه پيوند زناشويى y و همسرش باشد. به عبارت ديگر گويى رابطة پدرى و فرزندى فقط در قالب نظام انسانى و حيوانى معنا ميدهد و در خارج از اين چارچوب، به هيچ معنايى نميتوان و نمى بايد چيزى يا كسى را فرزند چيزى يا كسى ديگر دانست.
ب) مشركان نيز پيش فرض الف را قبول دارند، ولى تاكنون حواسشان به اين موضوع نبوده است كه خدا همسرى نداشته و ندارد تا بتواند از او صاحب فرزندى شود.
خداى محمد بر مبناى اين دو پيش فرض، با خود انديشيده است كه كافى است «همسر نداشتن» خود را به ياد مشركان اندازد تا آنها متذكر شده و از اعتقاد به اينكه خدا فرزندى دارد دست بكشند!
در حالي كه هر دو پيش فرض آشكارا باطلند. فراموش نكنيم كه دلالت الفاظ بر معانى، دلالتى است وضعى و قراردادى نه حقيقى.
آدميان براي اشاره به معنايى خاص، الفاظى را وضع ميكنند تا بتوانند با هم رابطه زبانى برقرار كنند. بنابر اين به راحتى ميتوانند به گونهاى مجازى و اعتبارى، فرشتگان را دختران خدا و عيسى را پسر خدا بنامند. اشكال منطقى اين كار چيست؟
مسيحيان كه عيسى را پسر خدا ميدانند به هيچ وجه معتقد نيستند كه خدا همسرى داشته و با او نزديكى كرده و آن همسر، عيسى را براى خدا بدنيا آورده است. آنها ميگويند خداوند بواسطه روح القدس، از روح خود در وجود مريم دميد و به گونهاى معجزه آسا و خارج از چارچوب قوانين طبيعى او را باردار كرد. چه اشكالي دارد كه (حداقل به گونهاى مجازى) عيسى را پسر خدا بناميم؟
مگر وقتي مؤمنان را ياوران خدا ميناميم، واقعاً معتقديم كه مؤمنان «يارى دهندگان خدا» هستند؟
هرگز!
چون خدا كه عالم مطلق و قادر مطلق و خالق همه عوالم هستى و فرمانرواى كائنات است، به هيچ وجه به يارى آدميان نياز ندارد. مگر وقتى سخن از «خشم خدا» ميگوييم، همان معنايى را اراده ميكنيم كه از «خشم آدميان» مى فهميم؟
هرگز!
زيرا خدا بنا به فرض، موجودى كامل و مطلق و بسيط و … است و عوارض نفسانى مانند شادي و غم و عصبانيت و نگرانى و … عارض وجودش نميشود. اكنون فرض كنيد كسى سؤال كند: «مگر خدا موجودي ناقص يا نيازمند و انسانگونه است كه شما «مؤمنان » را «ياوران» او ميدانيد و «خشم و غم و شادى و … را به او نسبت ميدهيد؟» در اين صورت چه پاسخى به او ميدهيم؟
شبيه همين پاسخ را ميتوان به سؤال آيه مورد بحث داد. قائل شدن به اينكه خدا فرزند دارد، منطقاً مستلزم اعتقاد به همسر داشتن خدا نيست. بنابر اين سؤال آيه غير منطقى است.
۴. آية ۳۰ سورة انبياء از روي شگفتي ميپرسد:
آيا كافران نديدند كه آسمانها و زمين (در ابتدا) به هم پيوسته بودند و ما آنها را از هم جدا كرديم و هر چيز زندهاى را از آب پديد آورديم؟ آيا (باز هم) ايمان نمى آورند؟
كافران در زماني كه ـ بنا به فرض ـ آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند، وجود نداشتند تا جدا شدن آنها از همديگر را ببينند!!!!
اما اگر هم وجود داشتند، فقط مى توانستند حادثه مذكور را مشاهده كنند، نه عامليت و دخالت خدا را. زيرا چنين چيزى با حواس ظاهرى آدمى قابل درك نيست. وابستگى حيات به آب نيز قابل مشاهده است و تحقيقات علمى نشان ميدهد كه حيات از آب شروع شده است، اما اينكه عامل اين پديده خداست يا نه، قابل ديدن يا مشاهده كردن نيست.
حوادث و پديدههاى طبيعى با استناد به قوانين و علل طبيعي حداقل تا حدودى قابل توجيه هستند و رازآلوده بودن برخى پديدهها را ـ حداقل در حد احتمالى معقول ـ ميتوان به جهل انسان نسبت به بسيارى از اسباب و علل و قوانين طبيعى كشف ناشده مستند كرد و اميدوار بود كه با پيشرفتهاى علمى، بقية مجهولات نيز بتدريج كشف شود. بنابراين با فرض وجود خدا، دست او در طبيعت آشكار نيست و همين، سؤآل مطرح شده در آيه را بى معنا و نامعقول مى كند. ممكن است بگوييد دخالت خدا در آن حادثه (جدا شدن آسمان و زمين از هم) هر چند با حواس ظاهرى قابل مشاهده نيست، لكن با توسل به قواعد و ادلة عقلى (مانند عليت و برهان وجوب و امكان) ميتوان به وجود خدا و دخالت او در اين حادثه پي برد.
اما اولاً چنين راهى معلوم نيست به نتيجهاى قطعي برسد (زيرا تاكنون نقدهاى محكمى به ادلة عقلى اثبات وجود خدا وارد شده و خدشه ناپذيري اين ادله زير سؤال رفته است)، و ثانياً اگر اين راه مى تواند وجود خدا را با قاطعيت تمام اثبات كند، ديگر نيازى به يادآورى حادثهاى در ميلياردها سال پيش نيست. طبق اين مدعا هر پديده كوچك و بزرگى، در هر زمان مى تواند وجود خدا را براى ما اثبات كند. به عبارت ديگر، به جاى استناد به حادثه جدا شدن آسمانها و زمين در ميلياردها سال پيش ـ كه از نظر مخالفان و منكران، معلوم نيست واقعاً رخ داده است يا نه ـ بهتر بود به پديدههاى ملموس طبيعى كه هر روز پيش روي آدميان حادث مى شوند، اشاره ميشد.
خطاى ديگرى كه در آيه مورد بحث رخ داده، اين است كه از وابستگى حيات به آب، وجود خدا را نتيجه گرفته است. به عبارت ديگر سؤال آيه بگونهاى مطرح شده است كه گويى آدميان با كشف رابطه حيات با آب و اينكه موجودات زنده از آب پديد آمدهاند، بايد به وجود خدا پى ببرند و به او ايمان بياورند. در حالي كه اين، توقعى غيرمنطقى است و هيچگاه نمى توان از اينكه فلان پديده خاص، علت يا عامل پديده خاص ديگرى است، وجود خدا را نتيجه گرفت، به عنوان مثال نمى توان گفت كه عامل جزر و مد دريا، جاذبه كره ماه است، پس خدا وجود دارد!
حالا با تمام اين تفاصيل ايا بايد خدايى را پشت پرده ايات قران بدانيم ؟؟؟
ايا اين محمد نيست كه افكار اشفته اش را كلام خدا بيان ميكند ؟؟؟
بادرود
فقط جهت اطلاع و اصلاح عرض میکنم سوره احزاب ۷۳ آیه بیشتر ندارد آنجا که نوشته اید آیه ۱۵۰ اشتباه است البته ایه ۱۵ هم چک شد باز هم مطلب اشتباه بود فکر می کنم نام سوره اشتباه تایپ شده
سپاس از تذکرتون بله حتما اشتباه تایپی بوده
سوره صافات درست هست.
آیه ۱۴۹ و ۱۵۰