صفویها در سال ۹۰۶ هجری به حکومت رسیدند، یعنی تقریبا ۵۰۰ سال پیش، اما تاثیر آنها بر زندگی امروز ما، هنوز هم بسیار عمیق است و ما هرگز نمیتوانیم از بدبختیهایی که این حکومت دامنگیر ایران کرده نجات بیابیم، مگر اینکه ریشه این بدبختی را بشناسیم.
نخست این را بگویم که صفویها ۲۳۰ سال حکومتشان ادامه داشت بعد از آن ۵ سلسله: افشار، زند، قاجار و پهلوی و ملاها بر ایران حاکم شدند که این آخری هنوز حاکم است. این نکته دانستنش لازم است که هر پنج سلسله بعد از صفوی یا در امتداد آن بودند یا از نفوذ آن نتوانستند بیرون بیایند (مثلا جمعیت چند صدهزار نفری سنی در تهران تاکنون مسجدی ندارند این تاثیر صفویت است)
بعد از صفویها افشاریها آمدند که اصلا اول تحت نام احیای سلسله صفوی و تحت پرچم آنها قیام کردند، زندیها هم خود را نایب صفوییها میدانستند، و قاجار خودش در وقت صفوییها یک پایه لشکر قزلباش بودند. به هرحال مقصود این است. که بهتر است بدانیم هنگامی که شاهاسماعیل صحنه ایران پیدا شد هنوز مردم ایران بیشتر سنی شافعی و بقیه سنی حنفی بودند و تعداد شیعیان در ایران خیلی کم بود و تازه آن عدهی کم اکثرا زیدی بودهاند. و تعداد خیلی کمتری بر مذهب ۷ امامی بودند و خلاصه ۱۲ امامیها اصلا عدد بزرگی نبودند، طبق گفته حمدلله مستوفی (یک قرن قبل از شاه اسماعیل) در کتابش نزهه_القلوب، شیعیان دوازده امامی فقط در قم، سبزهوار، کاشان، اردستان، شهر ری و روستاهای ساوه زندگی میکردند (که آنوقت نیز آبادی امروز را نداشت) و گروهی از صوفیان هم در تبریز حضور داشتند.
حالا بیایید ببینیم که ایرانیان چگونه شیعه شدند آیا شیعهها آنها را با دلیل و منطق با مذهب حقه جعفری آشنا کردند یا با گرز و شمشیر وحشیگری؟ داستانهای واقعی زیر نمونهای از پروژه شيعهسازی صفويان در ايران است.
داستان اول:
مردم گیلان تا زمان شاه عباس دوم حکومت خود را داشتند آنها در کشمکشهای قبلی هجوم صفویه را دفع کرده بودند ولی در حوالی سال ۱۰۰۰ هجری از شاهعباس دوم شکست خوردند و این شکست خوردگان قبل از آنکه سرزمینشان به تصرف صفویه درآید ( یعنی تقریبا در طول هزار سال همواره) یا سنی و یا زیدی مذهب بودند (زیدیها در فقه پیرو مذهب ابوحنیفه بودند) و بعد از پیروزی صفویه، ملایان شیعه ظلمهای عجیبی به مردم کردند یک نمونه این است: شاهعباس شیخ احمد آقا میرغضب را به همرا لشکریان جلادش با چوب و چماق” و کارد و خنجر، میل و منقل و نطع و سه پایه و سایر آلات و ابزار ضرب و جرح و کشت و کشتار به گیلان فرستاد و آنها وارد عمل شدند. آنها هر گیلانی را که یافتند یا شکنجه کردند و یا کشتند. بریدن دست و پا و گوش و بینی و زبان، کوبیدن گوش به دیوار، داغ کردن با میلههای آهنی، فرو بردن درفش سرخ کرده در بدن، پا برهنه راهبردن روستاییان ساده و بیچاره روی مجمعه تفتیته و داغ از شکنجههای ساده این دار و دسته شقی و جابر و جانی و فاسد به اصطلاح ملایان بود. مثله و شقه کردن بدن و قناره آویختن آن، پوست کندن و سر بریدن و شکم دریدن از کارهای جزیی آنان به شمار میآمد. زنان و دختران بیگناه را ده پانزده نفری مورد تجاوز قرار میدادند و اگر زنده میماندند نابودشان میکردند.
استاد باستانی پاریزی در کتاب “اقتصاد عصر صفوی” مینویسد: در مجموع شیخ احمدآقا، میرغضب باشی شاه عباس، قریب یکسال در گیلان ماند کوچک و بزرگ، علیل و بیمار و حتی کودکان شیر خواره را در گهوارههایشان کشت. فاجعه آن چنان هولناک و سبعانه بود که شکم زنهای حامله را دریده، جنینها را خارج نموده، بر سر نوک نیزهها کرده و جهت زهر چشم گرفتن و عبرت اهالی به تماشا میگذاشتند. شاه عباس بدین صورت دمار از روزگار گیلانیها به ویژه مردم شرق گیلان (بیه پیش) درآورد.
به نقل از کتاب: دانشنامهی شکنجه و کشتار شاهان، و قدرتمندان ایران
حالا آیا متوجه شدید که این قوم چگونه شیعهگری را به ایران آوردند، و چگونه در طول این ۴۳۰ سال از آن پاسداری کردند؟
آری آنها حتی بعدها هرگز اجازه ندادند غير شيعهها در این مناطق آزادانه زندگی کنند، نمونه آشکارش تهران است که به دلایل اقتصادی میلیونها غيرشيعی دوباره به آن شهر آمدند اما حاکمان شيعی آن حتی اجازه ساختن یک مسجد را به سنیها يا ديگر فرق اسلامی نمیدهند.
داستان دوم:
در تاریخ خاورمیانه از دوران اسکندر تا آن زمان، هیچ قومی به وحشیگری و ددمنشی قزلباشان دیده نشده بود. ذکر جنایتهای قزلباشان را هواداران آنها با آب وتاب قلمفرسایی کردهاند و جنایتهایشان را ستودهاند! زیرا از نشر صفویها اینکارها ثواب داشت، پس واهمهای از نقل آن نداشتند. امیر حسین خنجی در کتاب شاهاسماعیل صفوی ص ۱۷ و ۱۸ مینویسد:
تصورش را بکنیم که دستهای از تبر به دستان قزلباش، کودک خردسالی را زنده زنده به میان آتش پرتاب میکنند و خانوادهی کودک، در میان درماندگی شاهد زوزهی کودکشاناند که، در آتش ذغال میشود! در این عالم سرخوردگی و خموشی مطلق هیچ پناه گاهی وجود نداشت که از مردم ستم دیده حمایت کند. جان، مال، ناموس مردم بازیچهی دست بزهکاران (خود جوش شهری) و دستهجات تبر به دست « تبرایی» شده بود. تصورش را بکنیم که یک تاجر بازار تبریزی که مغازه و انبار و خانهاش به غارت رفته، ناگهان ببیند یک دسته از این «تبراییان تبر به دست» به خانهاش بریزند، او را گرفته ببندند. زن و دختر جوانش را در برابر دیدگانش برهنه سازند، و آنها را بر سر دستها بنشانند، و از مرد بخواهند که هر چه در خانه اش نهان کرده را بیرون بیاورد و به آن ها تحویل دهد! یا تصور کنید زن و مردی را که پسر و دختر جوان و زیبا رو دارند و روزی چند دستهای از اوباش شهری برسند، دختر و پسرشان را بازداشت کرده با خود ببرند، درحالیکه پدر ومادر فلک زده، نیک میدانند که آنها را برای چه کار میبرند.( آنها را میبردند در فاحشه خانههای رسمی برای لواط و زنا) و یا تصورش را بکنیم پیرمرد دانشمند و محترمی که از سر خشم و عصبانیت و حمیت به قزلباش پرخاش کرده، و آنها او را عریان کرده در سر چار کوچه و جلو چشمان همگان، چند تن از قزلباشان پر زور به او تجاوز جنسی کرده، آنگاه به تنش شیره مالیده و وی را در قفس آهنین بند کردهاند و مشتی مورچه را در قفس رها ساختهاند، و این قفس را همچون فانوسی بر سر میلهای در میدان شهر آویختهاند، تا این بیچاره از زیر شدیدترین شکنجهها بسر ببرد! (به ياد اعمال داعش و اعدامهای عجيب و وحشتناكش نمیافتيد؟) تصورش را بکنیم، دانشوری را قزلباشان گرفته، برهنه کرده به میدان شهر آورده، آتش افروختهاند و سیخی از زیر پوست کمر این مرد فرو برده از پشت گردنش بیرون آورده، او را مثل لاشهی آهو بر روی آتش داشته اند تا اندک اندک بریان گردد و آنگاه قزلباشان به دستور شاهاسماعیل از گوشت کباب شدهی این مرد تغذیه کنند! و یا یکی از بزرگان تبریز که نخواسته بود شیعه شود را گرفته، کف دستها و پاهایش را بر کندهی درخت میخکوب کردهاند و در این حال زنده زنده، پوستش را مثل پوست گوسفند میکشند… اینها را دشمنان صفویان نمیگویند بلکه در نوشتههای مداحان فتوحات قزلباشان صفوی چندان از این موارد ذکر شده که خواندن آنها موی بر اندام هر انسان نیک سرشتی راست میکند و جگرش را به حال ایرانیانی که در دست چنین ددمنشهای درنده خویی اسیر بودهاند کباب میکند!
رجوع شود به «از کتاب شاه اسماعیل صفوی ص ۱۷ و ۱۸ نویسنده امیر حسین خنجی»
آری اینها مطالبی است که مداحان شاه اسماعیل صفوی و شاه تهماسب نقل کردهاند، تا نشان بدهند که «شاه شریعت پناه» و «ولی امر مسلمین جهان» چه قدرتی برای نشر آیین خدایی خودش داشته، و در راه خدای خودش چه زحمتهایی کشیده! و چگونه مردم ایران را وادار میکرده که دست از لجاجت بردارند و به دین قزلباشان درآیند! و چگونه کسانی که نمیخواستند اطاعت از ولی امر مسلمانان جهان را پذیرا باشند به مجازات میرساندهاند…
خوب است بدانید خود این محقق (یعنی امیر حسین خنجی) خویش را یک شیعه علی میداند یعنی مبادا تصور کنید که یک سنی مغرض اینها را نوشته است.
ای ایرانیان! شما با این منطق (زور و وحشیگری و جنایت) مذهب شیعه را پذیرفتید و هنوز این منطق بر ایران ما حاکم است.
این حکایت شوم همچنان دنباله دارد….