در اين مقاله ميخواهيم با بررسى و تحقيق در كتب تاريخى حقيقت زندگى اين شخصيت مرموز تاريخ اسلام را دريابيم و به اين سئوال مهم تاريخى پاسخ بدهيم كه آيا سلمان فارسى يك ايرانى بود؟ آيا لقب او بخاطر ايرانى بودن اوست و اثبات اينكه او اهل سرزمين ايران ميباشد يا ..
از شما عزيزان دعوت ميكنم كه براى يافتن پاسخ به تمامى اين سئوالات، اين مقاله را با دقت مطالعه بفرماييد.
پس از خواندن داسـتانهاى ياد شـده در مقاله قبلى کە چيـزی جـز افـسانه هاى خيـالی و داستانهاى واهی ساخته شده توسط اسلامگرايان و روحانيون اين ميباشد، نيست! میخواهيم از خودمان بپرسيم کە سلمان اهـل کجـا و از چە قومی بوده است؟ و چرا وى را سلمان فارسى خطاب ميكرده اند؟
ســلمان فارســی از جملــه شخــصيتهای تــاريخ اســلام اســت کە حقيقــتش توســط ياران محمد در پــس پــردۀ غلــيظ اﺑﻬــام ﻧﻬــان داشــته شــده اســت. بە رغم وجود نـشانه هـائی کە بيـانگر حـضور او از آغـاز ظهـور اسـلام در مکـه و در کنـار محمد است، و اينرا با بازخوانی ميان سطرهای گزارشـهای تـاريخی مربـوط بە ظهـور اسـلام مـیتـوان دريافـت، ولـی بەدلايلى کە بـرای مـا شـناخته شـده اسـت و در غيـاب گـواهى مکتـوب تاريخی بيان کردنی نيست، تـلاش شده است کە اين حضور انکار گردد. در گزارش ابن اسحاق و واقدی نام سلمان در کنــار مهاجرين اوليه بە ميان آمده و تـصريح شده کە پس از ورود مهاجرين بە مدينه هر کدام از مهاجرين با يک انصاری پيمــان اخوت بست و در خانۀ او جــا گرفــت؛ و سلمان فارسی با ابودرداء خزرجی برادر شد.(منبع: سيره ابن هشام، ۲/ ۱۴۸۔۱۴۹. طبقات ابن سعد، ۴/ ۸۴)
واقدی كه از بزرگترين مورخين مسلمان ميباشد، تأکيد کرده کە هرگونه مؤاخات(پيمان برادرى) مهاجرين و انصار پيش از جنگ بدر بوده است، و پس از بَـدر هـيچگونـه
مؤاخاتی صورت نگرفته است.(منبع: طبقات ابن سعد، ۳/ ۲۲. أنساب الأشراف، ۱/ ۳۱۹)
اين ابودرداء کە با سلمان پيمان برادری بست پـيش از هجرت محمد بە مدينه از پارسايان حنيف در مدينــه بــوده، و ســپس در تــاريخ اســلام نيــز خودش و زنش ام دَرداء در شمار پارسايان بزرگ اند و شباهت بـسيار زيـادی
بە پارسايان مسيحی دارند.
واقدی نوشـته کە سلمان در خانـۀ ابـودرداء مـیزيـست، وقتـی ابـودرداء بـسيار نمـاز میخواند سـلمان مـانع او مـیشـد، و وقتـی بـسيار روزه میگرفت سلمان مانع او میشد. ابودرداء میگفت: »نمیخواهی بگذاری کە خـدايم را عبـادت کـنم؟
سـلمان بە او مـیگفـت: چـشمانت بـر تـو حقی دارنـــد، اعضای خانه ات بر تـو حقى دارنـد. هـم نمـاز بخـوان و هـم بخواب، هـم روزه بگير و هم بى روزه باش«. محمد ايـن را شـنيد و گفـت: سـلمان مالامـال علـم است«.( منبع: طبقات ابن سعد، ۴/ ۸۵ )
بە هر حال، از گزارشـــها برمى آيـد کە سـلمان در زمان هجرت محمد بە مدينــه يــک شخصيت نسبتا برجــسته بــوده است؛زيــرا بــا شخصيتی نامدار از انصار برادر شده کە هم طراز و هم خاندان فردی بوده کە با ابوبکر برادر شده بـــوده اســـت.
بە عبـارت ديگر، سلمان در پيمـــان اخوت در مدينـــه همطراز ابوبکر قرار گرفته کە مشاور اول محمد بوده است؛ اما مثلا عمار ابن ياسر کە در مکـه حليـف بـوده بـا يـک مـرد همطـراز خـودش کە خـوش نـشين مدينـه و از حليفـان بنـی عبدالاشـهل بە نـام حذيفـة ابـن يمـان برادر خوانـده شـده اسـت.( منبع: سيره ابن هشام، ۲/ ۱۴۹)
حذيفـه ابـن يمـان پـدرش حسيل نـام داشـته و از قبيلـۀ بنـی عَـبس(از غطفـان) و ملقــب بە يمـــان بـــوده، و پيـــشترها بە مدينه گريخته و وابستۀ يکى از مـــردم مدينه شـده بـوده اسـت.( منبع: أنساب الأشراف، ۱۳ / ۲۰۰. معارف ابن قتيبه، ۱۶۰)
لـذا حذيفـه از بى ريـشگان خـوش نـشين مدينـه بـوده است. عمار ياسر نيز در مكه همين وضع را داشت و وابسته يكى از بنى مخزوم بوده است.
دربارۀ ريــشۀ قــوم سلمان، يكجا ميخوانيم كه بعدها كه تراق و بخشى از ايران به دست اعراب افتاد يکــی از عرﺑﻬــا از ســلمان کە فرماندار مدائن بـوده مـیپرسـد کە اهـل کجـا بـوده؟ و سـلمان مـیگويـد: مـیدانـی کە رامهرمز کجا است؟
مرد میگويد: »آری، میدانم«. سلمان میگويـد مـن از مــردم رامهرمــز هستم. و يکبار يكی از عرﺑﻬا همــين پرســش را از ســلمان مــیکنــد، و ســلمان مــیگويــد کە مــن از مــردم روســتای جى از توابــع اصــفهان هستم.( منبع: طبقات طبقات ابن سعد، ۴/ ۷۵ )
اين دو روايت كوتاه شده دو داستانى است كه در مقاله قبلى خوانديد.
بلاذری مورخ بزرگ مسلمان، نوشته است کە کسانی گفته اند کە سلمان اهل اسپهان بـوده اسـت، و کـسانی نيـز گفتـهاند کە پـدر سـلمان از مـردم استخر و مقـيم رامهرمـز و دهقـان بوده است.( منبع: أنساب الأشراف، ۲/ ۱۲۸. )
دهقان يعنى كلانتر روستا و از خاندان بزرگان.
طبری در كتاب تفسيرش، بنا بر روايتی کە خوانده بوده، نوشته کە سلمان از مردم جنــدیشـاپور بــوده اســت.( منبع: تفسير طبری، ۱/ ۳۶۲ )
همين طبرى در كتاب معروف تاريخ طبرى بنا بر روايتها ديگرى نوشته است كه سلمان يا از مردم رامهرمز بوده و يا از اهالى اسپهانو يا شاپور( كازرون امروز).( منبع: تاريخ طبری، ۲/ ۲۱۷ )
دربـارۀ نامهای ايرانی کە سلمان فارسـی مــیبايـست پــيش از مــسيحی شـدنش داشـته باشـد نيـز در داسـتانهايى کە دربـاره اش نوشـته انـد و خوانـديم هيچ اتفاق نظری وجود نـدارد. همـانگونـه کە وقتـی سـلمان فرمـاندار مـدائن بـوده کـسانی مـیخواسـته انـد بداننـد کە او اهـل کجـا بـوده اسـت، کـسانی نيـز مـیخواسـته انـد بداننـد کە او پيـشترها چە نـام داشـته و پـدرش چە کـسی بـوده اســت. ولى او دربار نام ونــسب خودش پاسـخ درســتی بە کــسی نمــیداده است.
طبری آنجا کە سلمان را بنابر روايتی اهل شهر شاپور شمرده نامش را آنگونه کە در آن روايت ديده بوده ماهبـه پـسر بوذخـشان پـسر دهديره نوشـته است. ( منبع: تاريخ طبری، ۲/ ۲۱۷ )
در روايت امام كاظم كه گفته شده است، امام على گفته بوده و شيخ صدوق آنرا آورده است، نام سلمان روزبه پسر خشبودان شيرازى است. چند نام ديگر نيز براى سلمان نوشته اند كه آوردنشان بحث ما گيج كننده كرده و كمكى به ما نميكند؛ زيرا همه و همه زاييده تخيل داستانسرايان افسانه ساز بوده است. بلاذری نوشته کە »سلمان میگفت من سلمان فرزند اسلامم«.( منبع: أنساب الأشراف، ۲/ ۱۳۰ )
و اين نشان مـیدهـد کە کـسانی در زمـان عمـر يـا عثمـان نـام سـلمان و پـدرش را از او پرسيده بوده اند و او نمی خواسته کە اصل و نسب حقيقيش را آشکار سازد.
آن جوان آتش پرست ساده دل اسپهانى خوزستانى كه به يك نظر عاشق خيالى مسيح و محمد ميشود و شهر و ديار و خانواده اش را رها كرده و راه آوارگى در پيش ميگيرد و سالها در خدمت كشيشان از دنيا بريده به سر ميبرد، و بعد هـم در داسـتانی غـلام يک کـشاورز يهـود و در داسـتان ديگـری غلام يک زِن عرب بدوی میشود، همان»سلمان فا ِرسـی« است کە در زمـان هجرت محمد بە مدينـه برادرخوانـد يـک شخـصيت وارسته نامدار يثربى میشود، در غزوه احزاب در کنار محمد است و همچون يک متخصص امور جنگها بە ياران محمد می آموزد کە چگونه و در کدام نقطـه پـارگين(خندق) بزنند؛ و میگويد کە مـا در ايـران بە هنگام محاصره هـا کندگ(خندق) میسـاختيم، يعنی پارگين میزديم.( منبع: مغازی واقدی، ۴۴۷ )
چهار سال پس از غـزوۀ احـزاب بـاز او را مـیبينـيم کە در محاصرۀ شهر طائف بە محمد مــشورت مــیدهــد کە منگنيــک( منجنيق) بــسازند و ديوارهــــای مــــستحکم طــــائف را بە منگنيـک ببندنـد و فروکوبنــــد. محمد نيز بەيارانش گفت کە طرز ساختن و کـار بـا منگنيک را از سـلمان يـاد بگيرنـد. نوشته اند کە منجنيق را سلمان ساخت و نصب اشکردند.( منبع: أنساب الأشراف، ۱/ ۴۶۹. مغازی واقدی، ۹۲۷ )
ولی ۔البته۔ منگنيکی کە سلمان ساخت چونکە با تيرهای کـم زور تنـۀ نخــل و گز ســاخته شــد چنــدان ابــزار کــارآئی نبــود، و خيلــی زود بە ســنگهای فلاخن طائفيان در هم شکست و بە گلولەهای آتشين آنها آتش گرفت.
اصــل و نــسب و پيــشينۀ سلمان فارسی بە کلی ناشــناخته مانــده اســت. ولی او از هر نژادی و از ه جا بوده و هر کە بـوده بـرای اسـلام اهميـت ويـژه ای داشته است. اهميت شخصيت او نـزد مسلمين چنـدان بـود کە در سـال پـنجم هجری در روزهائی کە مدينه در محاصرۀ ابوسـفيان و احـزاب بـود هر کـدام از انصار و مهاجرين میگفتند: »سلمان از ما است«، و بر سر اين موضوع با هم مجادله میکردند؛ و در اين ميام محمد گفـت:»سـلمان ِمنّـا اهـل البيـت« يعنـی سـلمان از ما متوليان کعبه است.( منبع: تاريخ طبری، ۲/ ۹۳ )
سئوالى كه پيش مى آيد اين است كه:
ايـــن چگونـــه مـــردی اســـت کە مسلمين مدينـــه ادعـــا دارنـــد کە از مـردم مدينـه اســـت و مسلمين مکه ادعا دارنـــد کە از مـردم مکـه اســـت، و خود محمد میگويد کە او از ما است؟
آيا اين سخن محمد نشانگر اهميـت بـسيار سـلمان برای اسلام و مسلمين نيست ؟؟
ما ديگر كدام شخصيت از اصحاب و ياران محمد را مى شناسيم كه محمد گفته باشد، او از ماست؟
آيا كسى كه مدتى پس از هجرت محمد به مدينه مسلمان شده باشد ميتوانسته كه چنين مقامى را كسب كند آنهم با وجود اينكه بيم وجود جاسوس و منافق در ميان اهل مدينه زياد ميرفته است؟
آيا ميشود كسى كه در مكه نبوده باشد و از مكه همراه مهاجرين به مدينه هجرت نكرده باشد، ولى همانند ابوبكر و عمر با يك شخصيتى انصارى بسيار معتبر عقد اخوت بسته باشد و هم مهاجرين بگويند که او از آنهاست؟
انصار ميگفتند سلمان از ماست زيرا با يك شخصيت انصارى معتبر پيمان برادرى بسته بود، مهاجرين ميگفتند سلمان از ماست زيرا پيشترها در مكه ميزيسته و همراه آنها هجرت كرده بوده است. محمد هــم گفتــه کە ســلمان از مــا اســت. و همــۀ اينــها نــشان از آن مــیدهــد کە ســلمان فارســی چە مرتبــۀ والائــی نــزد محمد و مــؤمنين مهــاجر و انصار داشته است.( منابع: مغازی واقدی، ۴۴۵. طبقات ابن سعد، ۴/ ۸۳. منتظم ابن الجوزی ۵/ ۲۵ )
آيا ساختن آن داستانهاى تخيلى و افسانه وار كه در مقاله اول خوانديم به جز براى آن بوده است كه پيشينۀ سلمان بەکلی ناشناخته بماند؟
شايد کسی بپرسد کە اگر سلمان از پيشترها و در مکه مسلمان شده بوده ســپس بە مدينــه هجــرت کــرده بــوده اســت پــس در جنگهــای بــدر و احــد کجا بــوده کە نامش به ميان نيامده است؟
پاسخ به اين پرسش آن است كه در غزوه بنى مصطلف و صلح حديبيه و غزوه هاى خيبر و موته و فتح مكه و غزوه حنين و تبوك نيز نامى از سلمان نيست. نـام او در غـزوۀ احـزاب و محاصـرۀ طـائف از آنرو آمده کە آن نقش مهـــــم را در ساختن پـارگين و ساختن منگنيک برای پيامبر ايفا کرد. اما او اهميتش فراتر از آن بوده کە بجنگد؛ و بە همــين خــاطر نــامش در گزارش غزوهها و جنگهــا نيامده اســت. اگــر در ارتباط با پارگين و منگنيک نامش در ميان است بە خاطر مشورت و رهنمود بسيار مهمی است کە بە پيامبر اسلام داده نه بەخاطر شرکتش در جنـگ. رهنمـود و مشورت او در جنگ احزاب(يعنی پارگين زدن در کنار مدينه) بـرای مسلمانان سرنوشت ساز بود. در حديثی بە توسط حـسن بـصری از زبـان انس ابـن مالـک مـیخـوانيم کە پيامبر اسلام گفتـه: »ﺑﻬـشت مـشتاق ديـدار سـه کـس اسـت: علـی و سـلمان و عَمّـار ياسر، محمد در ايـن حـديث، سـلمان را هم طـراز علـی قـرار داده اسـت؛ و ايـن بە آن معناســت کە ســلمان میبايــست از نخــستين شخــصيتهای مــسلمان و دارای پيـشينۀ برجـسته بـوده باشـد.( منبع: أنساب الأشراف، ۲/ ۳۶۴ )عمـار ابـن ياسـر ۔البتـه۔ از مؤمنـان اوليـه بوده کە شکنجه ها را در راه اسلام تحمل کـرده و پـدر و مـادرش در راه معرفـی اسلام در زير شکنجه کشته شده بوده اند.
خواننده گان كتابابهاى سيره و تاريخى اسلام هم متوجه اين موضوع ميشوند كه شخصيت و پيشينه يكى از ياران بسيار برجسته محمد كه بعدها در مدينه نام سلمان فارسى گرفته است، اهل سيره و مورخين به عمد در پرده اى از ابهام نگه داشته اند. و ايـن نمیتوانسته بدون سبب باشد. سببش نيز واضح و روشن است. بــاز بەپرسش پيــشينمان برگــرديم کە »ســلمان الفارسی« از مــردم کجــا بوده است؟
رواياتی کە گفتـه انـد او از يـک روسـتای خوزسـتان بـوده اسـت بـر ديگـر روايتـــها مـیچربـــد. پـــس او را مـــیتـــوان خوزســـتانی دانـــست. مـــا بە تحقيـــق میدانيم کە در خوزستان آنزمان و تا سـده هاى بعـد جماعـت بزرگـی از بوميـان میزيستند کە با نام قوم خوزی از آنها ياد شده و دارای زبان خاص خودشان بودند. اينـها از همـان قـوم ديرينـه بـوده انـد کە در منـابع بـابلی و در تـورات بـا نام »عيلامی« ازآﻧﻬا ياد شده است، و نـا ِم درسـت قـومیشـان »خـوزی« بـوده است. دربـارۀ ايـنکە خوزيهـا در سـدههـای دوم و سـوم هجـری نيـز زبـان قـومی خودشان حفظ کرده بوده اند، بلاذری از روايتی کە از زبان ابوالأسـوَد دُؤَلـی بوده نوشته کە »از وقتی پارسى زباﻧﻬا و خـوزی زباﻧﻬـا و نبطـی زباﻧﻬـا در بـصره جاگير شدند زبان عربـی در بـصره فاسـد شـد«.( منابع: أنساب الأشراف، ۱۱/ ۱۱۱. نيز، بنگريد: منتظم ابن الجوزی، ۱۱/ ۲۹۶)
اين مربوط به اوائل دوران خلافت امويان است.
خوزیها زمانی بە دين مانی درآمده بودند، سپس مسيحی شدند؛ و تا ظهور اسـلام عمومـا مـسيحی بودنـد. در تـاريخ ساسـانی مـیخـوانيم کە خـسرو انوشــەروان زنــی از يــک خانــدان بزرگــان خــوزی گرفــت کە مــسيحی بــود در هرمز اردشـير (بعـدها نام آن به اهـواز تغيير يافت) مـیزيـست. ضـمن همـين گـزارش کە جـای سـخن دربـاره اش در اينجـا نيـست متوجـه مـیشـويم کە خوزيهـا در زمـان انوشـەروان مسيحى و دشمنان دين مزداييسن(دين زرتشتى) و دوستدار روميان مسيحى بوده اند.
بـاز در گزارشـهای مربـوط بە دوران هرمـز چهـارم ساسـانی خبرهــائی از دشمنــی شــديد مــسيحيان خوزســتان و عــراق بــا ديــن مزدايَــسن بە دست داده شده، و اين ضديت تا سر حد دشمنی با ايرانيان بوده است. خوزيهــا هــم نــام ايرانــی داشــته انــد و هــم نــام ســريانی؛ چنــانکە مثلا: مهزيـار بە نظــر مـیرسد کە نـا ِم ايرانــی باشـد، ولى صـاحب نــام خـوزی تبار و مسيحی بوده و در اواخر سدۀ دوم هجری میزيـسته اسـت.
پـسران مهزيـار در اواخـر سـدۀ دوم يـا اوائـل سـدۀ سـوم هجـری مـسلمان و شـيعه شـدند و نامهـای علی و ابراهيم بر خودشان ﻧﻬادند، و از شخصيتهای شناخته شـدۀ اهـل تـشيع امامیه و نظريه پردازان بزرگ امامت در سدۀ سوم هجری هستند(شايد هم دليل آن مخالفت با تجاوز اعراب به ايران و مقاومت در مقابل دين اسلام بوده باشد). نـشانه هـائی ايـن گمـان را تقويـت مـیکنـد کە »سـلمان فا ِرسـی« شـايد از قوم خوزی و مسيحی بوده و بە عللی بە حجاز گريخته بوده يا برای تبليغ دين رفتـه بـوده اسـت؛ ولـی نـشانه هـای ديگـر کە به مرور بيان خواهم كرد، خـواهيم ديـد خـوزی تبـار بودن او را نفی میکنند.
روايات متعددى كه سلمان درباره معجزات عيسا مسيح ذكر كرده و در كتابهاى تاريخ و تفسير آمده است، نشانه دلبستگى شديد او به عيسا مسيح و مسيحيت است.
داســــتاﻧﻬائی کە سيره نويـسان از زنـدگی پارســـــايانه و زاهدانــۀ ســلمان نوشــته انــد، او را بــا چهــرۀ يــک کــشيش مــسيحی بە تــصوير میکشد و نه اعراب مسلمانى كه تشنه ثروت و قدرت بوده اند.
شباهت رفتار زاهدانۀ سلمان با پارساياِن مسيحی چندان بـود کە از زن گرفتن خودداری کـرد، و وقتـی عـراق را عمـر ابـن خطـاب گرفـت و سـلمان فرمــاندار مــدائن شــد نيــز ســلمان يــک زنــی در خانــه داشــت کە از نظــر اسمــی زنــش بــود ولــی نــامی کە ســلمان بەاو داده بــود نــشانۀ حقيــر و بــیشخــصيت بـــودن زن نـــزد ســـلمان اســـت.
او زنـــش را »بُقيـــرَه« مـــیناميـــد. بقيـــره يعنـــی »ماده گـاو بـی اهميـت«. کـسی از مؤلفـان مـسلمان نـام ديگـری جـز بُقيـره بـرای ز ِن سـلمان ذکـر نکـرده اسـت. تنـها جـائی کە از ايـن زن نـام بـرده شـده ضـمن سخن از مرگ سلمان است.( منبع: دربارۀ زندگی زاهدانۀ سلمان و دربارۀ زن خوانده اش بُقيره، رجوع كنيد به: طبقات ابن سعد، ۴/ ۸۷۔۹۳)
بقيره نيز همچون سلمان از پارسايان و زاهدان دنياگريز و سوگ انديش بوده و شباهت بسيارى به راهبه هاى مسيحى داشته است.(درصورتى كه در اسلام ازدواج را به مثابه نيمى از دين فرض كرده و بر آن تاكيد ورزيده اند)
اينزن شايد يـک راهبـۀ عراقـی بـوده کە در زمـان تـسخير عـراق از صـومعه ئـی بيـرون کـشيده شـده و بە بردگـی بـرده شـده بـوده، و سـپس بە سـلمان رسـيده يـا ســلمان او را از صــاحبش خريــده و بە خانــۀ خــودش بــرده و او را نکــاح کــرده است تا برايش نامحرم نباشد. و اما پرسش ديگر آن است کە سلمان از چە زمانی جزو ياران محمد شد؟
در قرآن يکجا اشاره شده کە قريشان میپندارنـد کە قـرآن را يـک مـر ِد عجــم بە محمــد مــی آمــوزد (سوره نحــل: ۱۰۳).
ايــن اشــاره مربــوط بە آغــاز دعــوت محمد اســـت. در گزارشـــی کە ابـــن اســـحاق آورده اســـت آمـــده کە ايـــن عجـــم نــامش جــبر و مــسيحی بــود، پيــشه ور بــود و در مَــروه دکــه داشــت و محمد از سـالهای پـيش از بعثـتش بـا او دوسـتی و نشـست و برخاسـت داشـت، و مـردم مکـه مـیگفتنـد: محمـد ايـن چيزهـا کە مـیگويـد را از جـبر نـصرانی يـاد گرفتـه اسـت.( منابع: سيره ابن هشام، ۲/ ۴۳. تفسير طبری، ۷/ ۶۴۸)
ولـی محمد ادعا كرد كه به او وحى نازل شده و تأکيـد کـرده کە ايـن مـردی کە مـورد نظر اينـها اسـت عرب نيــست و زبــانش هــم عربی نيــست ولــی قــرآن بە زبــان عربی است(قسمت مضحك ادعاى الله اين است، كه گويى نميتوان غير عربى را به عربى ترجمه كرد) و ادعای باطل کافران مکه را رد کرد و چنين گفت:
البته ما ميدانيم كه ميگويند يك بشرى به او آموزش ميدهد، زبان كسيكه مورد نظر اينهاست عجمى است، حال آنكه قرآن به زبان عربى و واضح ميباشد.(سورة النحل ۱۶، آيۀ ۱۰۳)
مطالعه گر تاريخ حق دارد بپرسد کە شخـصی همچـون ايـن جـبر کە بنـابر گزارشـــها چنـــدان بە محمـــد نزديـــک بـــوده کە محمـــد روزهـــا در کنـــار دکـــۀ او مینشسته و بە همسخنی بـا او مـی گذرانيـده، در سـالهای بعـدی بەکجـا رفتـه و چە بـر ســرش آمـده اســت؟
و اصولا اگر زبان او عربى نيست، چگونه محمد با او نشست و برخاست كرده و گفتگو ميكرده است؟
چنـين شخــصی اگـر هــم در همـان ســالهای پــيش از هجــرت محمد مــرده باشــد بايــد ذکــری از مــرگش بە ميــان مــی آمــد زيرا اهمين اين شخص آنقدر بوده است كه در مورد آياتى در قرآن نوشته شده است.
آيــا ايــن »جبر« میتواند همان »سلمان« بعدی بوده باشد؟
طــبری در تفــسيرش ضــمن بررســی روايتــهای گونــاگون بــرای شــناختن کسی کە قريشان میگفتند بە محمد ياد میدهد، با آوردن روايت ابن اسحاق کە گفته قريشان میگفتند: »جبر نصرانی« بە محمد يـاد مـیدهـد، در يکـی از روايتــها کە ضَــحّاک(مفــسرنــامدار) آورده بــوده اســت نوشــته کە آنکــسی کە مردم مکه میگفتند محمد هر چە میگويد از او ياد گرفته است سلمان فارسی بوده است.( منبع: تفسير طبری، ۷/ ۶۴۹)
همــانگونــه کە در آيــۀ بــالا گفتــه شــده اســت، در ســيره ها و تفسيرها نيــز تأکيد شده کە کافران مکه سخ ِن بیهوده میگفته اند. کسی کە مسلمان اسـت بـاو ِر يقينی دارد کە هـيچکـس جـز شـخص الله چيـزی بە محمد نياموخته است و هيچکدام از داستاﻧﻬای انبيای ديرينۀ يهودان و مسيحيان کە در قـرآن آمده است را محمد از کـسی نـشنيده بـوده اسـت بـلکە الله از آسمـان بــــرايش فرستاده است. الله همواره جبرئيل را از آسمان هفتم کە بـــالاترين طبقـــۀ آسماﻧﻬـــا و جايگـــاه عـــرش الله و لـــوح و قـــرم و کرســـی و ســـدرَةالمنتَهى و جَنة المأوى و ملائکـۀ مُقربين اسـت بـر زمـين و بەنـزد محمد گـسيل میکـرد و آيـات قـرآن کە در ازل بـر روی لـوح محفـوظ نوشـته بـوده اسـت.
الله در قـــرآن تأکيـــد کـــرده کە ايـــن آيـــه هـــای قـــرآن را ای محمـــد مـــا بـــرای تـــو فرو میفرستيم، ايــن داســتاﻧﻬا را مــا بــرای تــو مــیگــوئيم، نَحــن نَقص ُّ عَليــك ا َحــسَنَ القصَص (مــا ﺑﻬتــرين داســتاﻧﻬا را برايــت حکايــت مــیکنــيم)، و قــرآن سخن ما و کـلام الله اسـت. جـای سـخن دربـارۀ ايـن آيـات قـرآن کە تأکيـد دارند پيامبر چيزی را از کسی نيآموخته است مگـر از خـو ِد الله، در ايـن بحث نيــست.
يك انسان مومن ميداند و يقين دارد كه اگر محمد با جبر يا هر مسيحى ديگرى در مكه روابط دوستانه داشته و با وى نشست و برخواست ميكرده، داستانهاى تورات و انجيل را برايش مى خوانده است، دليل بر آن نيست كه آيات قرآن را محمد از آنها شنيده و ياد گرفته است. چنين باور و اعتقادى بسيار خطرناك است و يك مسلمان بايد از مطرح كردن آن اجتناب كند زيرا بدين وسيله داستان نبوت محمد را زير سئوال برده و ميتواند از جانب متوليان دين اسلام به ارتداد محكوم شود.
و پـس از مـردن و نـابود شـدنش هـم در »آن دنيـا« بەشـکنجه گـاه جهنم برده خواهد شد کە پاسدارا ِن دژخيمش ملائکه های ذاًتا شکنجه گر هستند و هيچ ترحمی را نمیشناسند(عَليهامَلاِئکة ِغلاظ ِشداٌد) اين گفته خود قرآن است و نه از سوى ما. بەهرحــــال، ســــلمان پس از درگذشت محمد از جمله شخصيتهای برجــستۀ اســلام بــود.
عمــر ۔خليفــۀ دوم۔ وقتــی پــس از تــسخير شــام و مــصر و عراق و سرازير شدن اموال انبو ِه غنايم بە مدينه تصميم گرفت کە بـرای مـردم مدينه مستمری تعيـين کنـد، دستور داد كه: تـا از مـردم ثبـت نـام بە عمـل آيـد، مؤمنـان مدينه را برطبق پيشينۀ ايمانیشان و خـدمات بـزرگ و کـوچکی کە در مکـه و سپس مدينه برای دين الله انجام داده بودند طبقه بندی کرد و برای هر طبقـه مـستمری خاصـی مقـرر نمـود.
سـلمان در ايـن تقـسيم بنـدی در رديـف کـسانی قرار گرفت کە پيشينۀ درخشان در اسلام داشتند. در حالی کە کسانی همچون عبــدلله پــسر عمــر ۲۵۰۰ درم مــستمری مــیگرفــت، ســلمان فارســی ۴۰۰۰ درم دريافت میداشت.( منبع : فتوح البلدان بلاذری، ۴۳۱۔۴۴۳)
واقــدی نوشــته کە عمــر بــرای توجيــه ايــنکە ســلمان بــيش از پــسر عمــر مستمری میگيرد گفت: »پيشينه ئی کە سلمان دارد پسر عمر ندارد«.( منبع: طبقات ابن سعد، ۴/ ۸۶)
سلمان در جنگ قادسيه همراه سعد ابی وقاص بود(سردا خونخوار اعراب) بعنوان مشاور و در كنار وى بود، و عمـر ویرا بە عنـوان دعـوتگر ايرانيـان تعيـين کـرده بـود؛ يعنـی بە او گفته بود کە سربازان ايرانـی را در حـين جنـگ تـشويق بە تـسليم کنـد؛ کە البتــه دعوﺗﻬــايش اثــری نگذاشــت و سربازان ايرانى وقعى به خطابه هاى او ننهادند. او پــس از رخــداد قادســيه نيــز راهنمــای جهـادگران عـرب بـرای پـيشروی در خـاک عـراق بـود، و در تـسخير تيـسفون نيز همراه جهادگران عرب حضور داشت، و کوشيد کە مدافعان شهر را وادار بە تسليم کند کە ۔البته۔ کسی از ايرانيان بە او پاسخ مساعد نداد.( منبع: تاريخ طبری، ۲/ ۳۸۶، ۴۶۱، ۴۶۳ و ۴۷۷)
اينها نشان میدهد کە او بە مناطق سرزمين عراق آشنا بوده؛ و نشان میدهد کە چە بـسا او زمانی پيش از گريختن بە حجاز در عراق زيسته است. گزارشگـران عـرب جزئيــات مربــوط بە سقوط عراق و ايران بەدست جهادگران را بــا دقــت و وسـواس بـسيار زيـادی ثبـت کـرده انـد؛ ولـی از هـيچگونـه ارتبـاطی ميـان هـيچ ايرانیئی با سلمان در هيچ زمانی هيچ خبری بەدست نداده اند. ســلمان تــا زنــده بــود هــيچگــاه بە کــسی نگفــت کە پــدرش کيــست و از چە قـومی اسـت.
بلاذرى نوشته است كه حذيفة بن يمان در زمان خلافت عمر بن خطاب در کوفه در مجلس سعد ابی وقـاص از سـلمان نـام پـدرش را پرسـيد، و او پاسخ داد کە »من سلمان پسر اسلامم«.( منبع: أنساب الأشراف، ۱۰/ ۱۷)
اينکە سلمان در چە زمانی بە حجاز گريخت، بە يقين میتوان گفـت کە در اوائل سلطنت خسرو پرويز بوده است. خسرو پرويز سلطنتش را بە کمک ارتـش دولـت روم بازيافـت و دختـر قيـصر روم را بە زنـی گرفـت. دختـر قيـصر شمــاری کــشيش بلندپايــه از کــشور روم بە ايــران آورد کە همــه شــان پيــرو ديــن رسمی دولت روم بودند و امکانـات بـسياری توسـط دولـت ايـران بە آﻧﻬـا داده شـــد تـا در شـهرهای عـراق دسـت بەساختن کليسا و تقويـــت ديـن بزننـد. مـسيحيت رسمـی دولـت روم کە »مَلکـــــانی« ناميـده مـیشد، و بـا مـذهب مـسيحيان عراق و خوزسـتان کە عمـدتا نـسطوری بودند تعارض شديد داشت. يکفرقه از مسيحيان نيز پيرو مذهب آريوسـی بودند کە هم از جانـب مـسيحيان ملکـانی و هـم از جانـب مـسيحيان نـسطوری مورد آزار و اذيـت قـرار مـیگرفتنـد. پيـرواِن مـذهب يعقـوبی نيـز سـخت مـورد آزار و اذيـت ملکانيهـا و نـسطوريها واقـع مـیشـدند. امکانـاتی کە تبليـغگـران مذهب ملکـــانی آمـــده از شـــام در زمـــان خـــسرو پرويز در عراق وخوزستان يافتند سبب شد کە بەهدف کشاندن کشيشان مذاهب ديگر مـسيحيان بە ديـن خودشان سختيهائى برای کشيشان آن مذهب ها ايجاد کنند و کليساها را از آﻧﻬا بگيرند، کە براى خود داستانی دارد. از ميــان همۀ مذهبهای مـسيحيان تنها آريوسیها بودند کە عيــسا را پيامبری همچون موسا و ابراهيم می شمردند، و او را نه خدا میدانستند و نـه پسر خدا. بە خاطر همين عقيدهشان بود کە از جانب عموم مذاهب مسيحيان تکفير و اذيت میشدند. بر خلاف ديگـر مـسيحيان کە منتظـر بودند عيـسا از آسمـان بە زيـر آيـد و سـلطنت جهـانی تـشکيل دهـد، آريوسـیهـا معتقـد بودنـد کە يک پيامبری در آخر زمان خواهد آمد و دين موسا و عيسا را احياء خواهد کرد و گسترش خواهد داد. آنچە کە آﻧﻬا دربارۀ عيسا و مـريم مـیگفتنـد شـبيه هماﻧﻬا بود کە بعدها در قرآن دربارۀ عيسا و مريم توسط محم د نوشته شد.
آيا سلمان يک کشيش جوان مسيحی بوده کە زبان سريانی را بە روانی مـیدانـسته و در اوائـل سـلطنت خـسرو پرويـز، در زيـر فـشار کشيـشان نيرومند مخالف مذهبش از خوزستان يا عراق بە عربستان گريخته و سـرانجام بە مکـه رسيده و در بازار صفا دَکۀ پيشهوری داشته، و نامش هـم »سـلمان« و سـريانی بـوده، ولـی نـام عربـ ِی »جـبر« بـر خـودش ﻧﻬـاده بـوده، و تبليـغ ديـن مـیکـرده و بە حنيفــان مکــه نويــد میداده کە قرار است پيامبر موعــو ِد تــورات و انجيــل بەهمين زوديها ظهور کند؟
آيا همين سلمان ايده پيامبر شدن را در ذهن محمد وارد كرده است؟
آنچە کە در تــاريخ اســلام »ديـن حنيف« ناميــده شــده کە پــی از اســلام کسان بسياری در عربستان تبليغ میکرده اند مسيحيت آريوسـی بـوده اسـت و دين حنيف ابراهيمى چنان اسلامگرايان ادعا ميكنند.( و در واقع تمام اعتقادات مسلمانان در مورد عيسا مسيح و دينش برگرفته از همين مذهب از مذاهب مسيحيت بوده است)
تصور اينکە سلمان کشيش آريوسی بوده و برای تبليغ دينش بە مکه رفته بوده دور از پذيرش خرد نيست؛ زيرا چنين تبليغ گرانـی در ميـان قبايل نقاط بسياری از عربستان پراکنده بودند.
پـژوهشگرانی کە پنداشـته اند سـلمان از تبليـغگـران مـانوی بـوده اسـت نظرشــان پايــه و اساس درستى نــدارد، زيــرا روايتهای سلمان عموما دربــارۀ مــسيح بـوده، و مــیدانــيم کە مانويــان و مــسيحيان دشمنــاِن سرســخت يکــديگر بودنــد.
هــيچ نشانه ای نيز از اينکە سلمان پيشترها مانوی بوده است نمیتوان بە دست آورد و در هيچ منبع تاريخى وجود ندارد؛ ولــی همــۀ نــشانه هــا خــبر از مــسيحی حنيف بــودن او مــیدهــد. لــذا مــیتــوان پذيرفت کە او يک مبلغ مذهب يکتاپرست آريوسی بوده است.
مــسيحيان دشمنــان سرســخت ديـن مَزدايَــسنَە(ديــن زرتــشت) بودنــد، و مَزدايَسنان (پيـروان ديـن زرتـشت) را پليـد (نجـس) مـیشمردنـد.(همان اعتقادى كه شيعيان به تمامى مردمان جهان بغير از خودشان دارند)
ميترايَـسنان نيـــز نـــزد آﻧﻬـــا پليـــدترين مـــرد ِم دنيـــا بودنـــد.
ســـلمان نيـــز ضـــديت عجيبـــی بـــا ايرانيان و دين ايرانی داشته است. چون عراق بە دست عرﺑﻬا افتـاد، سـلمان را عمـر بە فرمـانداری تيـسفو ِن اشـغالی گماشـت کە از آن به بعد مـدائن ناميـده شـد، و بخـشی از قبايـل جهـادگر در خانــه هــای بــیصــاحب مانــدۀ مردم تيــسفون اســکان داده شــدند. تيــسفون کە تــا زمـــان حملـــۀ عرﺑﻬا شـکوهمندترين و ثروتمندترين شـــهر جهان بـود در حاکمي ِت سلمان بە يک مخروبه و شترخواب تبـديل شـد، بقايـای ايرانيـان از تيـسفون و پيرامـون پـاکسـازی شـدند، و تيـره هـائی از قبايل يمنـی مَـذحج کە همراه فتوحات اسلامی از يمن بە شمال عربـستان رفتـه بە درون عـراق خزيـده بودنـد در جـای ايرانيـان اسـکان داده شـدند. قبايـل مَـذحج پـيش از آنکە در زمــــان عمــــر مــــسلمان شــــده در لشکرکــــشيها بەعــــراق شــــرکت کننــــد در کــــشور خودشان در شورش استقلال طلبانۀ ضـد ايرانـی بودنـد؛ و از ايـن حيـث وقتـی بە عراق رفتند با ايرانيان ضديت و خصومت داشتند. ســلمان در خلافــت عثمــان نيــز حــاکم مــدائن مانــد، و تــا ســال ۳۲ يــا ۳۳ هجــــری کە درگذشــــت در ايــــن منــــصب بــــود.
خــــدماتی کە او در حــــاکميتش بە قبايل يمنی مهاجر کرده بود وی را بە يکی از محبوبترين شخصيت بـرای اين قبايل تبـديل کـرد(در آنسو ظلم و ستمهائى كه به ايرانيان كرده بود، چهره كريه و منفورى از او در ميان ايرانيان ترسيم كرده بود). همـين قبايـل بودنـد کە در آينـده کە براى مبارزه با حاكمان اموى مـذهب اهـل تـشيع را در عــراق شــکل دادنــد و اين خائن ستمگر را تــا ســرحد ِقديــسان بــزرگ تكريم ميكردند، و بــا افسانه ها و احاديث و روايتهاى جعلى و مضحك(مانند تمامى روايات ديگر اسلامى) کە درباره اش ساختند او را بە يکی از ياران برجــستۀ علی تبديل کردند؛ و ايــن در حــالی بــود کە او در حياتش کــارگزار منـصو ِب عمــر و سـپس عثمــان و وفـادار بە آﻧﻬــا و مـورد اعتمادشــان بــود،و هيچ رابطه خاصى با على نداشت، و در اواخر خلافت عثمان نيز درگذشت و خلافت علی را بە چـشم نديـد.
ولـی در شمـاری از داسـتاﻧﻬای معجـزا ِت علـی کە در برخـی تأليفـات آخوندهاى شيعه آمـده اسـت مـیبينـيم کە سـلمان در خلافـت علـی نيـز زنـده اسـت و ايـن معجـزات را ديده و بازگويی کرده است. البته در كتب آخوندهايى مانند كلينى و مجلسى و طوسى لاطائلات بى حد و اندازه زياد نوشته شده است بطورى خود آخوندهاى امروزى نيز به چشم استهزاء به آنها مينگرند و تلاش زيادى ميكنند كه آنها را توجيه كرده و يا جعلى بنامند.
تيسفون به آن زيبائى و شكوه در زمان حاكميت سلمان(كه بسيار شخص نالايقى بود) توسط اعراب شترچران، تبديل به چنان ويرانه اى شده بود كه وقتى سپاه على در اواخر سال ٣٦ هجرى براى لشكر كشى به شام و جنگ با معاويه از كنار مدائن گذشت(لازم به ذكر است كه على كليد اولين جنگ بين مسلمانان را زده و همان باعث تفرقه تاريخى بين مسلمانان شد)، يكى از اعراب همراه او با ديدن حالا زار آنجا، يك بيت شعر اندوه آميز را ياد آورده و گفت: تندبادهائى بر آبادى هايشان گذشت/ انگارى كه قرارى با يك ديگر گذاشته بودند.
در اين حين على به او ميگويد: آنها كفران نعمت كرده بودند و به خشم الله گرفتار شدند( منبع: كتاب الأغانی، ۱۳/ ۱۸۔۱۹)
حالا يكى بايد از خود همين على مى پرسيد كه دودمان تو كه طبق ادعاى شيعه در فلاكت و در به درى به سر بردند، گرفتار خشم چه كسى شده بودند؟
يک گزارش ديگرى نيـز خـبر از منفـور بـودن سـلمان نـزد ايرانيـان بازمانـده در عراق میدهد؛ و اين نيز كاملا طبيعی بوده و از ضديت او با ايرانيـان برآمـده بـوده است.
واقدی مورخ بزرگ اسلام نوشته کە سلمان فرماندار مدائن بود؛ يکروز جامه ای کوتـاه و عبائی پشمين در بر داشت، سوار خرش بود، پاهای درازی داشـت و سـاق پاهايش بيرون و پُرموی بود، و از جائی میگذشـت. بچـه هـای کوچـه تـا او را ديدنــد بە يکديگر بانگ زدند کە »گــرگ آمــد گــرگ آمــد. او چون اينها را شنيد بە کسانی کە همراهش بودند گفت: »بگــذار بگوينــد! هــر چە شــود فــردا شــود«.( منبع: طبقات ابن سعد، ۴/ ۸۷)
يعنــی همــين بچــه هــا فرداها کە بزرگ شوند مجبور خواهند بود کە در برابر ما کرنش کنند. از تحقير گاه بە گاه ايرانيان توسط سلمان نيز گزارشـهائی بازمانده است.
واقدی در اينمورد مى نويسد كه: وقتی ايرانيان برای پرداختن بـاج(جزيـه)بەخـدمت سلمان حاکم مدائن میرسيدند در برابرش سر تعظيم بـر زمين میﻧﻬادنـد؛ و سلمان سرش را میجنباند و میگفت: اينها بە خاطر الله از مـن مـیترسـند.(منبع: طبقات ابن سعد، ۴/ ۸۸)
يعنی دينی کە ما داريم سبب شده کە اينها در برابر ما بە مذلت افتند. اما امروز ميبينيم كه ايرانيان خردباخته و خرافات زده نه تنها اين موجود خون آشام را تكريم ميكنند بلكه با عزت و احترام او را مايه فخر ايرانيان ميدانند.
باز هم در گزارشى ديگر كه نشان از تنفر فراوان سلمان فارسى از ايرانيان دارد ميخوانيم كه سلمان به عربها ميگفت: ايرانيان نه در مساجدتان پيشنماز شما ميشوند و نه با زنانتان ازدواج ميكنند.(منبع: طبقات ابن سعد، ۴/ ٩١)
شكل ديگر اين عبارت چنين ميشود: ايرانيان تازه مسلمان شده نه لياقت پيشنماز شدن در مساجد را دارند و نــه لياقــت ز ِن عــرب گــرفتن؛ و ايــن تلقينــی بــوده کە سلمان بە سبب ضديت و تنفرى کە با ايرانيان داشته برای آينـده بە عرﺑﻬـا مـیکـرده تـا نفرت از ايرانی را در دلشان بکارد.
زيـرا خـو ِد او نـه تنـها پـيشنمـاز مـیشـده بلكه از همان زمان محمد هم معلم دين براى مسلمانان عرب بوده است.
چنـد گـزارش هم خبر احتـرام بـسيا ِر اصـحاب برجـستۀ محمد بە سـلمان اســت كه جالب هستند.
واقــدی نوشــته کە ســلمان از مــدائن بە مدينــه رفــت تــا بــا خليفــه عمــر ديـدار کنـد. وقتـی بە نزديکـی مدينـه رسـيد عمـر بە مـردم گفـت: »بيائيـد تـا بە پيشواز سلمان برويم«.(منبع: طبقات ابن سعد، ۴/ ٨٦)
روايتی کە بلاذری آورده است نشان میدهد کە سلمان وقتـی بە شـهری میرفت بزرگاِن اصحاب محمد بە پـيشوازش مـیرفتنـد، و احترامـی کە بە او میﻧﻬادند در حد احترامشان بە خليفه بود.( منبع: أنساب الأشراف، ۲/ ۱۳۱)
واقدی نوشته کە يکبار از علی بن ابيطالب دربارۀ سلمان پرسيدند؛ و گفـت: »او مــردی از مــا اهــل بيــت بــود. شمــا کجــا شخــصيتی ماننــد لقمــان حکــيم را خواهيد يافت کە علم اولين و آخـرين را مـیدانـست و کتاﺑﻬـای قـديم و جديـد را خوانده بود و دريای بیکرانه بود«.(منبع: طبقات ابن سعد، ۴/ ۸۶)
پيش ازين گفتيم كه سلمان چونكه مسيحى اهل خوزستات بوده شايد خوزى تبار بوده است ولى نـشانه هـائی نيـز وجـود دارد کە ايـن گمـان مـا را نفی میکنند. سـلمان در ميـان فتوحـات اسـلامی در عـراق و خوزسـتان، و تـا زمـانی کە عربها بخش بزرگی از ايرانزمين را گرفتند، زنده و صاحب نفوذ بود و سـالها (حــدود دوازده ســال) در مــدائن حکومــت کــرد.
اگــر گمــان کنــيم کە شــايد او خـوزی تبـار بـوده، آيـا نبايـد از خودمـان بپرسـيم کە آيـا او هـيچگـاه يـاد ديـار و خويـشانش ۔کە اصـولا مـیبايـست همـه در زمـان او زنـده بـوده باشـند۔ کـرد؟ البتـه کە نـه.
آيـا او هـيچکـس را در ايـران نداشـته کە روزی روزگـاری يـادی از آﻧﻬا کند يا آﻧﻬا را تشويق بە مسلمانی کند؟ وقتی هيچ گزارشی در اينباره نداشته باشـيم يقـين مـیيـابيم کە سـلمان هــيچکــس را در ايــران نداشــته چە در خوزســتان و چە در جــای ديگر ايــران. پس ايرانی تبار بودن او بە کلی منتفی است. خوزی تبار بودن او نيز با همـين استدلال نفی میشود.
داستانی کە برخی از مؤلفان اهل تشيع در زمانی از سدۀ چهـارم بە بعـد نوشته اند کە محمد فرمان نامه ئی برای سلمان نوشت کە وقتی ايران بەدسـت عرﺑﻬا افتاد بە خانوادۀ سلمان احترام بگذارند و از آﻧﻬا جزيـه نگيرنـد بە کلـی بــی پايــه و اساس اســت و مــن از آوردنــش خــودداری مــیکــنم؛ زيــرا نــه در گزارشــهای تاريخی تأييد توان کرد و نه خانوادۀ سلمان برای کسی شناخته بوده است تا از آﻧﻬا جزيه بگيرند يا نگيرند.
اگر »سلمان فارسی« نه ايرانی تبار بوده و نه خـوزی تبـار، پـس او از چە نــژادی بــوده اســت؟ بە ايــن پرســش نمــیتــوان پاســخ داد. آنــچە مــسلم اســت آنکە او در ايران هيچ خويشاوندی نداشته است نه در اسپهان کە در يکی از داســتاﻧﻬا گفتــه شــد از آنجــا بــوده، و نــه در خوزســتان کە در داســتان ديگــری گفتـه شـده از آنجـا بـوده اسـت. افـسانۀ اسـتخری و شـيرازی بـودن او کە شـيخ صــدوق(استاد افسانه ها و خرافات) ســاخته اســت نيــز ۔البتــه۔ بەکلــی بــی بنيــاد اســت و بــسيار ناشــيانه و مُلايی ساخته شده است.
آيا سلمان از يك خانواده مسيحيان شامى مهاجر به خوزستان در زمان انوشيروان بوده اند؟ و عجم بودن او از اينجا ناشى شده است؟ ما میدانيم کە در زمان انوشيروان و پسرش هرمز خانواده های بسياری از مــسيحيان آريوســی و نــسطوری شــام در فــرار از نزاعهــای خــونبــار مــذهبی بە ايــران گريختنــد و حق پناهندگی يافتنــد و در شــهرهائی چــون رامهرمــز و شــــوش و جنــــدیشــــاپور و بابل و موصل و کرکوک اقامت داده شــــدند و بە تابعيت دولت ايران درآمدند. آيـا پـدر و مـادر سـلمان اگـر از چنـان مهـاجرانی بـوده انـد کە فقـط همـين
يــک پــسر را داشــته انــد و وقتــی فتوحــات اســلامی زمــان عمــر رخداد ديگــر در حيات نبودند؟
در تلاش براى يافتن اصل و نسب سلمان، اين ميتواند تنها موضوع خردپذير باشد؛ زيــرا نــامی کە او در مدينــه داشــته اســت (ســلمان) ســريانی است.
ضديت سلمان با ايرانيان نيز از همينجا ناشى شده است و ريشه در ضديت تاريخى مسيحيان با مزدايسنان دارد. يعنی میتوان پنداشت کە سـلمان فرزنـد يـک خـانوادۀ مهـاجر مـسيحی شــامی بە خوزســتان بــوده کە در شــرايطی کە بــر مــا روشــن نيــست از ايــران بە بياباﻧﻬای عربستان گريختـه تـا سـرانجام بە مکـه و سـپس مدينـه رسـيده اسـت.
فارسی (يعنی ايرانی) بودن او از آنجـا آمـده کە پيـشترها در خوزسـتان جـاگير و تابع دولت ايران بوده است. »عجمی زبان« بودن او نيز از همين جا اسـت؛ زيرا زبان مشترک محاوراتی اقوام درون کشور ساسـانی، از سُـغد و خـوارزم و باختريه تا عراق، زبا ِن پارسی دری بـوده اسـت، و زبـان پارسی دری ۔بنـابر گزارشهای مورخان مــسلمان۔ در زمــان فتوحــات اســلامی در همــۀ شــهرها و روستاهای عراق رواج داشته است.
آنچه كه پس از بازخوانى چندباره همه زندگى نامه هايى كه درباره سلمان در سيره ها و تواريخ آمده است و نيز بازخوانى ميان سطرهاى آنها دستگير ميشود آن است كه سلمان پسر يك كشيش سريانى تبار بوده كه در خوزستان ميزيسته است و حتما از پيروان مذهب يكتا پرستى آريوسى بوده است.
ســلمان در جــوانی بــرای تبليغ ديــن بە عربــستان رفتــه، در مکــه جاگير شده، و از دوستان نزديك محمد بن عبدالله بوده كه در آينده پيامبر دين جديدى به نام اسلام شده است.
او وقتى از بزرگان اسلام و نامدار و حاكم مدائن بوده بە پرسشهای کسانی از اصـحاب پيـامبر کە دربـارۀ اصـل و نـسب و پيـشينه اش پرسـش مـیکـرده انـد پاسـ ِخ درسـتى نمـیداده، وبه هر کـدام ازآ ﻧﻬـا چيـزی گفتـه و همـه را دسـت بە سـر مـیکـرده اسـت تـا معلـوم نباشـد کە از کجـا آمـده بــوده و در آســتانۀ ظهــور اســلام چە وضـعی داشــته و رابطــه اش بــا محمد چگونه بوده است.
ولی او از چنان شخصيت برجسته اى نـزد اصـحاب اوليــۀ محمد برخــوردار بــوده کە عمــر ابــن خطــاب زمــانی کە خليفــۀ مــسلمين بــوده وقتــی ســلمان از عــراق بە مدينــه رفتــه مــردم مدينــه را برداشــته و از شــهر بيـرون رفتــه تــا از ســلمان اسـتقبال کنــد.
عمــر بــاهيچکــدام از اصــحاب ديگر پيامبر چنين برخورد ِاجلال آميزی نداشته است.
پس، اصحاب اوليـۀ پيـامبر کە اهل مکه بـوده انـد او را مـیشـناخته انـد و خـبر داشـته انـد کە نـزد پيـامبر چە جايگــاه و ارج والائــی داشــته اســت، و اکنــون در دين الله دارای چە جايگــاه والائی است. مردم مدينه از اصحاب محمد نيز همين اندازه میدانسته اند کە سلمان همچــون ديگــران در مکــه مــیزيــسته و مــسلمان شــده و همــراه محمد بە مدينــه هجــرت کــرده و بــا ابــودرداء خزرجــی پيمــان برادر خوانــدگی بــسته اســت، و محمد برای او احتـرام بـسيار قائـل اسـت، و در رخـداد احـزاب گفتـه »سـلمان منّا اهل البَيت«.
در پايـان، ناگفتـه نگـذرم کە يـک روايتـی کە پيـروان يکـی از اقليتـهای مسيحى عراقى درباره انجيل خودش داشته و ابوريجان بيرونى به آن اشاره كرده است نشان ميدهد كه سلمان نه تنها كشيش بلكه حافظ و كاتب انجيل نيز بوده است.
در اين روايت گفته شده كه در آغاز انجيل پيروان اين مذهب کە نـامش »انجيـل الـسّبعين« اسـت و بـه »بلامـس« منـسوب اسـت آمده کە اين انجيل را سلمان فارسی املاء کرده و سلام ابـن عبـدالله ابـن سـلام نوشـته اسـت.
ابوريحـان افـزوده کە مــسيحيان و ديگـران ايـن انجيـل را قبــول ندارند و میگويند کە ساختگی است.(منبع: الآثار الباقيه، ص ۲۳ (وَ َلهُ نسخَة تُسمّى إنجيل السّبعين، وَيُنسَبُ إلى بلامس، وفي صدره أن سَلام بن عبدالله بن سَلام قد کتَبَه ِمن ِلسان سَلمان الفارسي).
اگــر ايــن گــزارش درســت باشــد، مــیتــوان بەقطــع گفــت کە ســلمان پيــرو مذهب يکتاپرست آريوسی بوده است.
مذهب آريوسی نزد ديگـر مـسيحيان يک مذهب انحرافی شمـرده مـیشـد و پيـروانش نيـز مرتـد شمـرده مـیشـدند؛ زيــرا۔چنــانکە گفتــيم۔خــدازادگى عيــسا را قبــول نداشــتند و او را يکى از پيامبران همچون ابراهيم و موسـا مـیدانـستند.
عقايـدی کە آﻧﻬـا دربـارۀ عيـسا مسيح داشتند شبيه هماﻧﻬا بود کە در قرآن نوشته شده است. پيـــروانا يـــن مـــذهب در خاورميانـــه و شمـــال آفريقـــا، پـس از فتوحات اعراب، خيلی زود بە اعراب پيوسته و در دين جديد اسلام حل شدند.
آيا اسلام همان مذهب مسيحيت آريوسى است كه با ماهيت جديد عربى درآمده است؟
آيا سلمان فارسى همان محمد پيامبر اعراب است؟
بە هر حــال سلمان بــرای بازمانــدگان يکــی از اقليتــهای مــسيحی شمــال ميــانرودان(بين النهرين) کە ايــــن گـزارش مـیگويـد خودشـان را مـسيحيان مــــؤمن واقعی در جهان میشمارند در زمانی شخصيتی با تقـدس بـوده کە نـامش در آغـاز انجيـل آﻧﻬـا آمـده بـوده اسـت؛ و ايـن مـیتوانـد مربـوط بە زمـانی بـوده باشـد کە او شـايد بە حران يا نصيبين رفته بوده کە دو مركز اين فرقۀ مسيحی بوده است.
نتيجه اين تحقيق اثبات ميكند كه سلمان فارسى شخصيت بسيار مرموز و البته تاثيرگذارى بوده است كه مورخين و سيره نويسان مسلمان عمدا هويت او را مخفى كرده اند.
اگر همانطور كه اثبات كرديم سلمان يك كشيش بلندمرتبه مذهب آريوسى مسيحى و غير ايرانى بوده است، پس يا خالق ايده دين اسلام بوده است، يا شخصى كه از او به نام محمد بن عبدالله نام برده ميشود و يا كارگردان پشت صحنه نمايشنامه پيامبرى شخصى به نام محمد بن عبدالله!
همانطور كه ميدانيد هيچ مدرك تاريخى و باستانشناسى وجود شخصى به نام محمد بن عبدالله را اثبات نميكند و اولين كتاب تاريخى مسلمانان كه در مورد زندگى وى، بيش از ١٥٠ سال بعد و از روى نقل قول افراد مختلف نوشته شده است كه به زودى در مورد صحت و سقم كتب تاربخى اسلامى مقالات و مستندات معتبرى را خدمتتان ارائه خواهيم كرد.
کانال تلگرامی نقدی بر اسلام با بیش از ۶۵ هزار کاربر نیز بطور مستمر در فعالیت هست و شما به وسیله لینکی که در تصویر میبینید میتوانید به این کانال وصل شوید.